مثل یک مسافر
مثل یک مسافر
پیشانی ات را میبوسد
به امیدِ دیداری میگوید
و میرود
ناگهان در خم یک کوچه گمش میکنی
ناگهان خودت را در گرگ و میشِ یک شهر ، مثل یک غریبه ، گم میکنی
ناگهان هیچ چیز پیدا نیست
هیچ چیز
جز تبسمی که لحظه به لحظه ناپدید میشود
جز آدمی که در خودش قطره قطره آب میشود
جز خاطره ی یک شب
و یک تخت
آغشته به بویِ بوسه
و آغوش
و تنباکو
پیشانی ات را میبوسد
به امیدِ دیداری میگوید
و میرود
ناگهان در خم یک کوچه گمش میکنی
ناگهان خودت را در گرگ و میشِ یک شهر ، مثل یک غریبه ، گم میکنی
ناگهان هیچ چیز پیدا نیست
هیچ چیز
جز تبسمی که لحظه به لحظه ناپدید میشود
جز آدمی که در خودش قطره قطره آب میشود
جز خاطره ی یک شب
و یک تخت
آغشته به بویِ بوسه
و آغوش
و تنباکو
۱۹۵.۲k
۲۰ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.