و دخترک ازادانع در میان کتاب ها روح خسته اش را میگرداند

_ و دخترک ازادانع در میان کتاب ها روح خسته اش را میگرداند ، خسته و خسته و خسته ....
خسته تر از آن که زمان شامل حالش بشود ، خستر از آنکه غمی حس بکند ، حتا خسته تر از آن که بتواند حس بکند ....
در بی حسی مطلق قوطه ور بود و احساسات قهوای رنگش با هرلحظه، بیشتر به سوی مرگ میرفتند ...
دیدگاه ها (۱)

چشمانش بسته بود اما خوب میشنید ....میشنید که چوگونه در حال ق...

_ این بار از دردهایم برایت مینویسم ویکتور.....مینویسم که چطو...

او زیبا بود ، درحالی که چشمانش از درد پر بود و از صدایش بغض ...

« باران ،....در معنی فقط افتادن قطرات اب از اسمان بود، ولی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط