باران که میبارید مادر بزرگم میگفت پاشو ننه برو زیر بارو

باران که میبارید مادر بزرگم میگفت : پاشو ننه برو زیر بارون دستاتو بگیر سمت آسمون دعا کن این وقتا خدا رحمتشو به زمین میفرسته و دعات مستجاب میشه....

منم با چنان ذوقی مثل جت خودم را میرساندم وسط حیاط و چشمانم را میبستم و دستانم را به سمت آسمان میگرفتم

دلم را هزار بار زیرورو میکردم و فکرم را مرتب میکردم اما دقیقا همان موقع بود که تمام رویاها و آرزوهایم ناپدید میشد ودلم تنها یک آرزو را تمنا میکرد ...

یعنی" فقط از ته دل تو را میخواستم" ...

------------------------------------------------------------------------------
پ. ن:
هر وقت باران میباردباز هم تو را می‌خواهم تو را که التیام تمام دردها هستی و آرامش‌ بخش دل های شکسته و گشاینده درهای بسته

آرزو زیاد دارم.... پس چرا تو را نخواهم که مستجاب کنی همه آن ها را با حضورت؟!

سال ها گذشت و تو نیامدی ولی از دورترین، شاید نزدیکترین نقطه زیر لب زیر همان بارش رحمت الهی آمین گوی آرزوهای من شدی و من نفهمیدم که چه موقع تو دلم را خواندی و از خدا استجابت خواستی....
دیدگاه ها (۱)

خدایا به چه بیماری نادری گرفتار شدیم... از استرس خوابمون نمی...

این نخودا چرا همچنین رفتارایی دارن!!!!!

سناریو :: روانیه عاشق :: پارت :: 3

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط