خسرو شکیبایی یه حکایت خیلی قشنگی تعریف میکنه ک میگه

خسرو شکیبایی یه حکایت خیلی قشنگی تعریف میکنه ک میگه :

ماهیمون هی میخواست یه چیزی بهم بگه،
تا دهنشو باز میکرد آب میرفت تو دهنش،
و نمیتونست بگه.
دست کردم تو آکواریوم درش آوردم.
شروع کرد از خوشحالی بالا پایین پریدن.
دلم نیومد دوباره بندازمش اون تو.
اینقدر بالا پایین پرید، خسته شد خوابید.
دیدم بهترین موقعه تا خوابه دوباره بندازمش تو آب.
ولی الان چند ساعته بیدار نشده.
یعنی فکر کنم بیدار شده، دیده انداختمش اون تو، قهر کرده خودشو زده به خواب...!

این داستان رفتار ما با بعضی آدمای اطرافمونه.
دوسشون داریم و دوستمون دارند،
ولی اونارو نمیفهمیم؛
فقط تو دنیای خودمون داریم بهترین رفتار رو با اونا میکنیم...

#ستایش_قلب_سربی
#دلنوشته #خاص #عاشقانه
#دلنویس #دلبرانه #دلتنگی
#عشق_جان #عشقولانه
دیدگاه ها (۰)

آدم باید تو زندگیش یکیو داشته باشه که وقتی براش نوشت خستم بف...

اسکار قشنگ ترین توصیف رابطه لانگ دیستنس هم می‌رسه به نرگس صر...

دارمت؛ مال منی؛ اما دلم آرام نیستهم خودم طوفانی ام هم ساحلم ...

پاے من را در دلش زنجیر ڪردرفت و ازاندوه„من را پیر ڪردناجوانم...

پلیس. ابلیس. part ¹⁵[ ا.ت ویو ] ایششششش این چقدر ر...

# رز _ سیاه PART _ 49تارا: از وقتی یادمه بعد یه دوره کوتاهی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط