پارت ششم 🌙❤❤🌼
پارت ششم 🌙❤❤🌼
ظهر؛ مادر سوزان هم حرف من و
گوش می کنه و اینترنت و خاموش
می کنه و لپ تاپ و هم می بنده
.و باخودش می بره به اتاقش٠
باهم از اتاق بیرون می یایم و روبه
مادر سوزان می گم: می شه باهم
بریم مسجد؛ البته تو خونه وضو
بگیریم؛ حجاب بگیریم؛ بعد بریم
برای نماز ظهر مسجد؛ خیلی دوس
دارم اونجایی رو ببینم که اذان
داره پخش می شه ٠
سوزان: باش؛ پس اول می برم
وضو بگیرم؛ بعد تو؛ من: باشه برو٠
ومادر سوزان وضو گرفت وبعد از
مادر سوزان من؛ مادرسوزان برای
مسجد رفتن؛ خودشو باچادر
#ملیحه#دلبردورانی#ادبیات#بلاگر#شعر#رمان تخیلی#تالش#
ظهر؛ مادر سوزان هم حرف من و
گوش می کنه و اینترنت و خاموش
می کنه و لپ تاپ و هم می بنده
.و باخودش می بره به اتاقش٠
باهم از اتاق بیرون می یایم و روبه
مادر سوزان می گم: می شه باهم
بریم مسجد؛ البته تو خونه وضو
بگیریم؛ حجاب بگیریم؛ بعد بریم
برای نماز ظهر مسجد؛ خیلی دوس
دارم اونجایی رو ببینم که اذان
داره پخش می شه ٠
سوزان: باش؛ پس اول می برم
وضو بگیرم؛ بعد تو؛ من: باشه برو٠
ومادر سوزان وضو گرفت وبعد از
مادر سوزان من؛ مادرسوزان برای
مسجد رفتن؛ خودشو باچادر
#ملیحه#دلبردورانی#ادبیات#بلاگر#شعر#رمان تخیلی#تالش#
۳.۸k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.