ادامه ی پارت
ادامه ی پارت ¹².....
ویو تهیونگ:
همه ی حرف هایی که زد یه جاش به جیاعه خودم میرسید....من دقیقا جیا رو وقتی 17 سالش بود دزدیدم چون خانوادش قبول نمیکردن که من با جیا ازدواج کنم ....و دقیقا هم جیا سه سال بعد از ازدواجمون مُرد...و جنازش رو هم پیدا نکردم ...و الان با حرف های این دختر فهمیدم که جنازه ی جیا رو پلیسا برده بودن! ، جیا همیشه از یه دختری به اسم جنا حرف میزد و میگفت اگه میرفت پیش خانوادش اولین نفری که میخواست ببینه جناعه....ن..نکنه اون دختر یعنی جنا اینه ؟!....
تهیونگ: تو جنایی؟
دختره مثل جیا با دستای کوچولو و نحیفش دستاش رو روی صورتش گذاشت و به بالا خیره شد و بعد چند لحظه که بهتر شد نگاهش رو بهم دوخت....
جنا: اوهوم ...من جنام ،
کلافه مشتی روی میز زدم ....
تهیونگ: میدونی کی جیا رو کشته ؟!
بَر کمال ناباوری سری تکون داد .....
ادامه دارد.....
ویو تهیونگ:
همه ی حرف هایی که زد یه جاش به جیاعه خودم میرسید....من دقیقا جیا رو وقتی 17 سالش بود دزدیدم چون خانوادش قبول نمیکردن که من با جیا ازدواج کنم ....و دقیقا هم جیا سه سال بعد از ازدواجمون مُرد...و جنازش رو هم پیدا نکردم ...و الان با حرف های این دختر فهمیدم که جنازه ی جیا رو پلیسا برده بودن! ، جیا همیشه از یه دختری به اسم جنا حرف میزد و میگفت اگه میرفت پیش خانوادش اولین نفری که میخواست ببینه جناعه....ن..نکنه اون دختر یعنی جنا اینه ؟!....
تهیونگ: تو جنایی؟
دختره مثل جیا با دستای کوچولو و نحیفش دستاش رو روی صورتش گذاشت و به بالا خیره شد و بعد چند لحظه که بهتر شد نگاهش رو بهم دوخت....
جنا: اوهوم ...من جنام ،
کلافه مشتی روی میز زدم ....
تهیونگ: میدونی کی جیا رو کشته ؟!
بَر کمال ناباوری سری تکون داد .....
ادامه دارد.....
- ۴۲۱
- ۱۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط