آدمکی از
#آدمکی از
#چوب ساختم، که نه چیزی می گوید و نه چیزی می خورد
تنها، با چشم های ثابتش، نگران دور دست هاست...
و شاید...
به یاد می آورد که روزگاری برگ هایی کوچک و زیبا داشته است
برگ هایی که نفس می کشیده اند،
ریشه هایی که شیره #خاک را می مکیده اند...
#آدمک-چوبی از درخت دور افتاد و به #آدم-ها نزدیک شد
اما افسوس!
نه
#آدم شد و نه #درخت...
#تصویر-متحرک
@,,,,D
#چوب ساختم، که نه چیزی می گوید و نه چیزی می خورد
تنها، با چشم های ثابتش، نگران دور دست هاست...
و شاید...
به یاد می آورد که روزگاری برگ هایی کوچک و زیبا داشته است
برگ هایی که نفس می کشیده اند،
ریشه هایی که شیره #خاک را می مکیده اند...
#آدمک-چوبی از درخت دور افتاد و به #آدم-ها نزدیک شد
اما افسوس!
نه
#آدم شد و نه #درخت...
#تصویر-متحرک
@,,,,D
۱.۴k
۱۴ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.