شراب سرخ پارت ۶۰
شراب سرخ پارت ۶۰
#red_wine #red_wine #red_wine🍷
تهیونگ ویو-
با گشودن چشماناش شتابزده به طرفش رفتم و کنارش روی تخت نشستم..
دستان ظریفاش را درون دستم فشردم و پرسیدم:خوبی؟
نالهای خفیف کرد..
به اطرافش نگاه گذرایی انداخت و بعد نگاهش را به من دوخت...
به سرش که باند پیچی شده بود نگاه کردم..
من هم خیلی دوست داشتم بدونم چه اتفاقی افتاده ؟!
چیزی یادت میاد؟از پله ها افتادی؟
بخاطر بیحواس و بی دقت بودنش کفری و عصبی بودم برای همین سرزنشاش کردم:حواست کجا بود که پله جلو پاتو ندید ها؟!
با بی حالی لبش را با زبانش تر کرد .. وقتی توی این حالت میدیدمش از خودم متنفر میشدم..صورتش حسابی رنگ پریده بود.
اخم هایم خودکار در هم شد:ولی وقتی من اومدم کسی خونه نبود..
با گیجی گفت:نمیدونم شاید توهم زدم!
کمی نگران شدم .. ممکن بود کسی وارد خونه شده باشه؟
اما او از دیشب اصلا خونه نیومده بود..شاید واقعا ا.ت توهم زده بود..میتونست بخاطر ضربه ای که به سرش خورده هم باشد...الان بخاطر دارو ها کمی گیج بود! باید هوشیاری اش را بدست میاورد و بعد بحث را باز میکردم.
به بل گفتم واست سوپ درست کنه چند دقیقه دیگه واست میاره..!
از کنارش بلند شدم که خواست از جایش برخیزد..فورا به حالت خوابیده برش گرداندم و گفتم:حق نداری از جات تکون بخوری ، دکتر گفت باید چند روزی استراحت کنی..فقط برو خدا رو شکر کن که ضربه اونقدر محکم نبوده، وگرنه الان باید تو بیمارستان بستری میشدی ..
چهره ناراحتی به خودش گرفت.
_متاسفم..توهم توی زحمت انداختم!
بدون هیچ چشم داشتی گفتم:وظیفه ست
#red_wine #red_wine #red_wine🍷
تهیونگ ویو-
با گشودن چشماناش شتابزده به طرفش رفتم و کنارش روی تخت نشستم..
دستان ظریفاش را درون دستم فشردم و پرسیدم:خوبی؟
نالهای خفیف کرد..
به اطرافش نگاه گذرایی انداخت و بعد نگاهش را به من دوخت...
به سرش که باند پیچی شده بود نگاه کردم..
من هم خیلی دوست داشتم بدونم چه اتفاقی افتاده ؟!
چیزی یادت میاد؟از پله ها افتادی؟
بخاطر بیحواس و بی دقت بودنش کفری و عصبی بودم برای همین سرزنشاش کردم:حواست کجا بود که پله جلو پاتو ندید ها؟!
با بی حالی لبش را با زبانش تر کرد .. وقتی توی این حالت میدیدمش از خودم متنفر میشدم..صورتش حسابی رنگ پریده بود.
اخم هایم خودکار در هم شد:ولی وقتی من اومدم کسی خونه نبود..
با گیجی گفت:نمیدونم شاید توهم زدم!
کمی نگران شدم .. ممکن بود کسی وارد خونه شده باشه؟
اما او از دیشب اصلا خونه نیومده بود..شاید واقعا ا.ت توهم زده بود..میتونست بخاطر ضربه ای که به سرش خورده هم باشد...الان بخاطر دارو ها کمی گیج بود! باید هوشیاری اش را بدست میاورد و بعد بحث را باز میکردم.
به بل گفتم واست سوپ درست کنه چند دقیقه دیگه واست میاره..!
از کنارش بلند شدم که خواست از جایش برخیزد..فورا به حالت خوابیده برش گرداندم و گفتم:حق نداری از جات تکون بخوری ، دکتر گفت باید چند روزی استراحت کنی..فقط برو خدا رو شکر کن که ضربه اونقدر محکم نبوده، وگرنه الان باید تو بیمارستان بستری میشدی ..
چهره ناراحتی به خودش گرفت.
_متاسفم..توهم توی زحمت انداختم!
بدون هیچ چشم داشتی گفتم:وظیفه ست
۱.۵k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.