بهش چپ چپ نگاه کردم اصلا واسش مهم نبود و همینطوری به حرف
بهش چپ چپ نگاه کردم اصلا واسش مهم نبود و همینطوری به حرف زدنش ادامه میداد با پام روی انگشت کوچیکش لگد کردم
که با آرنجش زد تو پهلوم یه نگاه اخمی کردم بهش که زیر لبی گفت
یونگی. اگه میخوای نمیری نکن
یهو ترسیدم و دیگه باهاش کاری نکردم
حوصلم سر رفته بود و گوشیم هم یونگی ازم گرفته بود نمیدونستم چیکار کنم که یهو به فکرم اومد که الکی بگم دستشویی دارم
ا.ت. من یه لحظه میرم دستشویی بر میگردم
یونگی. باشه
رفتم تو دستشویی نمیدونستم چیکار کنم تا بتونم پنجره رو باز بکنم که بتونم برم تو اتاق یونگی و گوشیم رو بگیرم تو کشو هارو نگاه کردم که یه چاقو پیدا کردم از سرتا سر خونه رو اسلحه گذاشته چقدر یه آدم میتونه گاو باشه چاقو رو برداشتم و پیچ اول رو باز کردم دومی هم باز کردم سومی رو داشتم باز میکردم که یهو یونگی درو باز کرد
یونگی. چیکار داشتی میکردی(عصبی)
ا.ت. ه...ه...هيچی بخدا
یونگی. پنجره چرا نیم لا بازه
ا.ت. ه...همینطوری باز گذاشتم
همینطوری که حرف میزد جلوتر هم میومد ترسم بیشتر شده بود دستام میلرزید
یونگی. اون چیه پشتت
ا.ت. ه..هيچی
یهو دستم رو گرفت و چاقو رو از تو دستم گرفت و پرت کرد وسط زمین و منو تنه دیوار چسبوند و لبم رو بوسید و یه جوری گاز گرفت حس کردم لبم پاره شده دیدم از لبم قطره قطره خون میچکه یهو دیدم اجوما داره مارو نگاه میکنه دستام رو به علامت کمک کردن نشون دادم ولی یونگی برگشت و درو بست و به بوسیدن لبم ادامه داد این دفه دستام رو با دستاش نگه داشت خون زیر پام جمع شده بود آنقدر که ترسیدم سریع یونگی رو هل دادم و درو بستم و سریع رفتم تو اتاقم
یونگی. ا.ت درو باز کن
ا.ت. نمیکنم
یونگی.گفتم درو باز کن
جیمین. یونگی بیا پایین همه منتظر تو هستن
یونگی. تو برو پایین به همه بگو برن خونه
جیمین. اما چرا
یونگی. اینجا واسم اما اما نکن همین که گفتم گمشین خونه(عصبی)
جیمین. باشه
یونگی. ا.ت درو بار کن(داد سگی)
ا.ت. نمیکنمممممم(جیغ)
من پشت در بودم که یهو با لگد زدنش به در من پرتاب شدم اونور اتاق که سریع اومد رتو اتاقم و همونجا رو زمین روم خیمه زد و ایندفعه گردنم رو بوسیدش از جام نمیتونستم جم بخورم و...
که با آرنجش زد تو پهلوم یه نگاه اخمی کردم بهش که زیر لبی گفت
یونگی. اگه میخوای نمیری نکن
یهو ترسیدم و دیگه باهاش کاری نکردم
حوصلم سر رفته بود و گوشیم هم یونگی ازم گرفته بود نمیدونستم چیکار کنم که یهو به فکرم اومد که الکی بگم دستشویی دارم
ا.ت. من یه لحظه میرم دستشویی بر میگردم
یونگی. باشه
رفتم تو دستشویی نمیدونستم چیکار کنم تا بتونم پنجره رو باز بکنم که بتونم برم تو اتاق یونگی و گوشیم رو بگیرم تو کشو هارو نگاه کردم که یه چاقو پیدا کردم از سرتا سر خونه رو اسلحه گذاشته چقدر یه آدم میتونه گاو باشه چاقو رو برداشتم و پیچ اول رو باز کردم دومی هم باز کردم سومی رو داشتم باز میکردم که یهو یونگی درو باز کرد
یونگی. چیکار داشتی میکردی(عصبی)
ا.ت. ه...ه...هيچی بخدا
یونگی. پنجره چرا نیم لا بازه
ا.ت. ه...همینطوری باز گذاشتم
همینطوری که حرف میزد جلوتر هم میومد ترسم بیشتر شده بود دستام میلرزید
یونگی. اون چیه پشتت
ا.ت. ه..هيچی
یهو دستم رو گرفت و چاقو رو از تو دستم گرفت و پرت کرد وسط زمین و منو تنه دیوار چسبوند و لبم رو بوسید و یه جوری گاز گرفت حس کردم لبم پاره شده دیدم از لبم قطره قطره خون میچکه یهو دیدم اجوما داره مارو نگاه میکنه دستام رو به علامت کمک کردن نشون دادم ولی یونگی برگشت و درو بست و به بوسیدن لبم ادامه داد این دفه دستام رو با دستاش نگه داشت خون زیر پام جمع شده بود آنقدر که ترسیدم سریع یونگی رو هل دادم و درو بستم و سریع رفتم تو اتاقم
یونگی. ا.ت درو باز کن
ا.ت. نمیکنم
یونگی.گفتم درو باز کن
جیمین. یونگی بیا پایین همه منتظر تو هستن
یونگی. تو برو پایین به همه بگو برن خونه
جیمین. اما چرا
یونگی. اینجا واسم اما اما نکن همین که گفتم گمشین خونه(عصبی)
جیمین. باشه
یونگی. ا.ت درو بار کن(داد سگی)
ا.ت. نمیکنمممممم(جیغ)
من پشت در بودم که یهو با لگد زدنش به در من پرتاب شدم اونور اتاق که سریع اومد رتو اتاقم و همونجا رو زمین روم خیمه زد و ایندفعه گردنم رو بوسیدش از جام نمیتونستم جم بخورم و...
۳.۳k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.