یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور

یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور

گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور

دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دایما یک سان نباشد حال دوران غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور

ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرزنش‌ها گر کند خار مغیلان غم مخور

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور

حافظا در کنج فقر و خلوت شب‌های تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

#حافظ
پ.ن:قلب من آرامشی با این غزل در خود بدید
ای خوشا حافظ که درد جان من را خوانده ای...

#فرزانه

#الا_بذکر_الله_تطمءن_القلوب
قطعا با یاد خدا دلها آرام میگیرد
دیدگاه ها (۶)

سلام بچه ها.. حال بابام خوب نیست خواهش میکنم براش دعا کنید.ت...

با صد هزار جلوه برون آمدی که منبا صد هزار دیده تماشا کنم تو ...

مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مستکه به پیمانه کشی شهره شدم ...

دل خوشم با غزلی تازه، همینم کافی است تو مرا باز رساندی به ی...

تقدیر

رؤیای وصل

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط