پیشی کوچولوی من خیلی حسوده

پیشی کوچولوی من خیلی حسوده
p⁵
[از زبان دازای]

حوصله رفتن به آژانسو ندارم ولی دلم هم نمیخواد فوکوزاوا دونو رو ناامید کنم و یا کاری کنم که کونیکیدا سرم داد بزنه بنابراین بلند شدم تا برم و آماده شم و به سمت آژانس حرکت کنم. وقتی در خونه رو باز کردم تا از خونه برم بیرون، باز هم چویا پاچه شلوارم رو گرفت و کشید(نویسنده در حال اکلیل و خون بالا آوردن🥹💖✨️)لبخند دندون نمایی زدم و خم شدم و آروم نازش کردم. آروم زیر لب گفتم:زود برمیگردم.....
*یک ساعت بعد*

_ببینم!توی تن لش چی با خودت فکر کردی که ساعت ۱۲:۵۶ دقیقه مث گاو سرتو انداختی پایین و اومدی داخل؟؟؟!!!!

+کونیکیدا کیوووووووونننننننن!دیر اومدن که بهت از نیومدنهه!!

_فقط اون فکو ببند که کلی کار سرمون ریختهههه!!!

روی صندلی ها میشینم و سرمو روی میز میزارم...

_دازای؟ چرا روی لباست موی نارنجی گربه ریخته؟؟

برمیگردم سمت صدا و یوسانو سان رو میبینم که دست به سینه روبه‌روم ایستاده.

جواب میدم:اوم؟کدوم مو؟؟
_________________

*وی پس از قرن ها بالاخره پارت داده😎😎*
دیدگاه ها (۰)

موضوع: چه بو هایی میدن؟دازای:قهوه🤎☕️چویا:شراب و ادکلن خنک🍷❤آ...

اوقی*^*

هم اکنون آهو.....چیز جغد....

چندپارتی☆p.2ساعت ۲ بود باید میخوابیدم با کلی دنگ و فنگ چشمام...

روز های بعد از تو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط