عشق یهویی³⁶
عشقیهویی³⁶
اتویو
همهچی عالی پیش رفت!
خیلی حس خوبی بود، جمعیتی زیادی اونجا بودن و من داشتم غش میکردم(حق داری خاعرم)
ولی با صورت عصبی تهیونگ مواجه شدم
این اینجا چیکا میکنه؟
به هر حال، رفتم پیش دخترا
جیسو ـ عادی بودییییی بهت افتخار میکننم
ات ـ حیح مرسیی، دخترا کاری ندارین؟
جیسو ـ نه
ات ـ پس من میرم، بایی فردا میبینمتونن
لیسا ـ فردا چراا؟
ات ـ بار
لیسا ـ اوو یادم رفته بود..اوکی فعلاا
ـ.ـ.ـ
از دخترا خدافظی کردم و رفتم سمت ماشینم
داشتم ماشینو روشن میکردم ک تهیونگ تق تق زد ب شیشه
شیشه رو کشیدم پایین
ات ـ هوم چیشده؟
تهیونگ ـ میشه حرف بزنیم؟
ات ـ اره بیا بشین
تهیونگویو
میخام بهش بگم یونگی داره با یکی دیگه قرار میزاره
و اینکه دلیل سرد بودنشو بپرسم
تهیونگ ـ شروع کنم؟
ات ـ اره
تهیونگ ـ یونگی با یکی قرار میزاره
ات ـ میدونم*ریلکس*
تهیونگ ـ میدونی؟*تعجب*
ات ـ اره، مشکلی هست؟
تهیونگ ـ اره! تو خیلی باهام سردی، دلیلش چیه؟
ات ـ خو دوست ندارم! و تو توی هفته ده بار عشقتو بهم میگی!
تهیونگ ـ هرچی بشه من ازت دست نمیکشم؛ شده برات ادمم میکشم
ات ـ لازم نکرده، اگه تموم شد برو
تهیونگ ـ چرا..چرا دوسم نداری؟
ات ـ یادت رفته قبلنا چقد ب احساساتم صدمه زدی؟
تهیونگ ـ....
ات ـ من خیلی دوست داشتم، هرچی میگفتی بازم دوست داشتم، ولی الان دیگه نه
تهیونگ ـ ات..
ات ـ هیچی نگو، فقد برو
تهیونگ ـ بازم میگم، ازت..دست..نمیکشم*تیکه تیکه*
ات ـ ب تخم مرغای یخچال..حالاعم برو
اتویو
میدونم باهاش خیلی دارم بد رفتاری میکنم
ولی من نمیتونم ببخشمش
میدونی، همیشه پیش جمع تحقیرم میکرد
ولی بدیش اونجا بود ک بازم دوسش داشتم!
ولی الان اون اتی عاشق مرده، الان جای اون ات ی دختر بی احساس اومده(جدی میفرمایید؟🗿)
افکارمو کنار گذاشتم و ماشینو روشن کردم
*ویو فردا*
اتویو
چون قراره ساعت ⁹:⁰⁰شب بریم بار، پس کلی وقت ازاد دارم
پس..برم پولامو ب چخ بدم
ی لباس گرم پوشیدم و راه افتادم
لباسایی ک مورد پسند من بودو نداشتن
پس بیخیال لباس شدم و برگشتم خونه
م/ات ـ دختر گشنگم چرا چیزی نگرفتی؟
ات ـ لباس مورد علاقمو نیابیدم
م/ات ـ اینترنتی سفارش بده خو
ات ـ چشم ننهی ژزاب و عاقلم
م/ات ـ حالا گمشو از آشپزخونه بیرون میخام غذا درست کنم
ات ـ و همینطور خشنم*خنده*
م/ات ـ دمپایی یا تفنگ؟
ات ـ گوه خوردم..الفرارررر
ادمینویو
ات بعداز این حرف مث سگ دوید توی اتاقش
ات ـ یکم ب خودم برسم
اتویو
ی ماسک صورت گذاشتم و رفتم تو گوشی
ــ
حیمایت؟
چرا جدیدا دارم کتابی مینویسم؟😂
اتویو
همهچی عالی پیش رفت!
خیلی حس خوبی بود، جمعیتی زیادی اونجا بودن و من داشتم غش میکردم(حق داری خاعرم)
ولی با صورت عصبی تهیونگ مواجه شدم
این اینجا چیکا میکنه؟
به هر حال، رفتم پیش دخترا
جیسو ـ عادی بودییییی بهت افتخار میکننم
ات ـ حیح مرسیی، دخترا کاری ندارین؟
جیسو ـ نه
ات ـ پس من میرم، بایی فردا میبینمتونن
لیسا ـ فردا چراا؟
ات ـ بار
لیسا ـ اوو یادم رفته بود..اوکی فعلاا
ـ.ـ.ـ
از دخترا خدافظی کردم و رفتم سمت ماشینم
داشتم ماشینو روشن میکردم ک تهیونگ تق تق زد ب شیشه
شیشه رو کشیدم پایین
ات ـ هوم چیشده؟
تهیونگ ـ میشه حرف بزنیم؟
ات ـ اره بیا بشین
تهیونگویو
میخام بهش بگم یونگی داره با یکی دیگه قرار میزاره
و اینکه دلیل سرد بودنشو بپرسم
تهیونگ ـ شروع کنم؟
ات ـ اره
تهیونگ ـ یونگی با یکی قرار میزاره
ات ـ میدونم*ریلکس*
تهیونگ ـ میدونی؟*تعجب*
ات ـ اره، مشکلی هست؟
تهیونگ ـ اره! تو خیلی باهام سردی، دلیلش چیه؟
ات ـ خو دوست ندارم! و تو توی هفته ده بار عشقتو بهم میگی!
تهیونگ ـ هرچی بشه من ازت دست نمیکشم؛ شده برات ادمم میکشم
ات ـ لازم نکرده، اگه تموم شد برو
تهیونگ ـ چرا..چرا دوسم نداری؟
ات ـ یادت رفته قبلنا چقد ب احساساتم صدمه زدی؟
تهیونگ ـ....
ات ـ من خیلی دوست داشتم، هرچی میگفتی بازم دوست داشتم، ولی الان دیگه نه
تهیونگ ـ ات..
ات ـ هیچی نگو، فقد برو
تهیونگ ـ بازم میگم، ازت..دست..نمیکشم*تیکه تیکه*
ات ـ ب تخم مرغای یخچال..حالاعم برو
اتویو
میدونم باهاش خیلی دارم بد رفتاری میکنم
ولی من نمیتونم ببخشمش
میدونی، همیشه پیش جمع تحقیرم میکرد
ولی بدیش اونجا بود ک بازم دوسش داشتم!
ولی الان اون اتی عاشق مرده، الان جای اون ات ی دختر بی احساس اومده(جدی میفرمایید؟🗿)
افکارمو کنار گذاشتم و ماشینو روشن کردم
*ویو فردا*
اتویو
چون قراره ساعت ⁹:⁰⁰شب بریم بار، پس کلی وقت ازاد دارم
پس..برم پولامو ب چخ بدم
ی لباس گرم پوشیدم و راه افتادم
لباسایی ک مورد پسند من بودو نداشتن
پس بیخیال لباس شدم و برگشتم خونه
م/ات ـ دختر گشنگم چرا چیزی نگرفتی؟
ات ـ لباس مورد علاقمو نیابیدم
م/ات ـ اینترنتی سفارش بده خو
ات ـ چشم ننهی ژزاب و عاقلم
م/ات ـ حالا گمشو از آشپزخونه بیرون میخام غذا درست کنم
ات ـ و همینطور خشنم*خنده*
م/ات ـ دمپایی یا تفنگ؟
ات ـ گوه خوردم..الفرارررر
ادمینویو
ات بعداز این حرف مث سگ دوید توی اتاقش
ات ـ یکم ب خودم برسم
اتویو
ی ماسک صورت گذاشتم و رفتم تو گوشی
ــ
حیمایت؟
چرا جدیدا دارم کتابی مینویسم؟😂
۱۶.۸k
۲۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.