گر به ی وحشی

گــر بهـ ـیـ وحشی
pt 61
ویو نویسنده
که یهو رین افتاد زمینو بیهوش شد
باجی: رین؟
کریه: ریندو ی چی براش بزار ک بخوره.. ران اب!... هینا یخ بیار!.. هیوگا برو از اتاق حوله بیار..... یوزوها! هیکارو لباس خاباش.... اما منو تو هم لباساشو عوض میکنیم... باجی بیارش.. بقیه تو حال بمونین...
مایکی: چرا؟
کریه: عقل کل وقتی یکی لباس عوض میکنه میری تو؟
مایکی: در حالت عادی نه..
کریه: خاک تو سر همتون
سویا: ممنون ک خیلی مستقیم گفتی 😐
کریه : خاهش😐
رفتن تو اتاقو...
ویو رین:
ها؟ اینجا کجاس؟ من کجام؟..... اخیییی بلاخره مردم......ها؟.... مامان؟
مامان: رین!
من: مامااااننننن...
پریدم بغل مامان... نمیدونم چرا ولی... اصلا اهمیت نداره واقعیه یا نه... چون... اون اینجاست... دارم حسش میکنم....
مامان: رین... خیلی نگرانت بودم دخترم.... خوبی؟
من: مامان... هق... ماماااننن
مامان: هیسسسس... دیگه چیزی نیس... من اینجام... اروم باش.... رین!... خبر مهمی برات دارم....
من؟؟؟
مامان: رین حواست ب یکی باشه....
من: کی؟
مامان: ی خائن...
من:؟
مامان: اگه مراقب باجی نباشی... اون میمیره...
من: ها؟ چرا؟ و... تو باجی رو از کجا میشناسی؟
مامان: رین... من ک بهت گفتم...«حواسم بهت هس... تنهات نمیزارم دخترم»
من: مامان... چشم... ولی.... ی... یه سوالی هس ک میخاستم بپرسم... خب...
مامان: وقت ندارم... شرمنده.... ولی باید برم..... مواظب خودتو داداشات باش!
ویو نویسنده:
رین:مامان!...ها؟... مردم؟ اینجا شبی جهنم نیس که...
باجی: کصخل زنده ای...
ران: بقیه خاهر دارن مام خاهر داریم...
رین: از خداتم باشه من خاهرتم... ب این خوبی ب این مظلومی...
همه: مظلووووومممم؟
رین: میگیرم یَک یَکتونو میزنم مخصوصا تو اما...
اما: م... م... من؟
رین: اره خود تو...
خاست بلند شه ک باجی نزاشتو
باجی: میشه برید بیرون؟.... میخام باهاش صحبت کنم.... تنها*ترسناک * *اشاره به هیوگا *
هیوگا: باشه بابا... اه...
رفتن بیرونو
باجی: چن بار بگم حواست ب خودت باشه؟
رین: من...
باجی: چن بار بگم انقد ب خودت سخت نگیر... ها؟*بلند*
رین.....
باجی: لعنتی یکم برا خودت وقت بزار.... اینجوری پیش بره میوفتی رو دستمون... لطفا... یکم...
رین....
بدون اینک چیزی بگه باجی رو انداخت رو تختو بغلش کرد...
رین: بغل میخام..*بچه*
باجی هم بغلش کرد.....
*بیس دقیقه بعد*
باجی: ببینمت...
چونه ی رینو گرفتو بوسیدش....
*چن مین بعد*
باجی: لیدی بیا لوازماتو جم کن... لباس بعدا اونجا برات میخرم...(اوخوداااااا مهربونه کی بودی توووووو)
رین: اوهوم...
پاشدن با هم لوازماشونو جم کردنو رینم شامپو مامپو هاو لوازم ارایشی و فرم تومانو دفتر طراحی شو با ی عااالمه خرتو پرت دیگه کرد تو چمدون ک دیگه برا وسایل باجی جا نبود
باجی: نصفشو بزار خونه...
رین: چراااا؟
باجی: الان بیشترش ب هیچ کارت نمیاد
رین: باشه بابا....
دیدگاه ها (۴)

گــر بهـ ـیـ وحشی(ادامه پارت61)ویو نویسنده رین نصف وسیله هاش...

هعی... چ شانسا... اهم.... اومدم بگم این چن وقته قراره کمتر ف...

یا جد دمپایی ننه باجی .... این چی بووووددد

عررررررررررر چقد جذابههه... چقد نازه... چقد.... اهم... :/...

گــــربهـ وحشـــ☆ــی ³p•ویو نویســـ☆ـــنده: رین و کریه لباسا...

وقتی توی دعوا میگن برو بمیر ( درخواستی و اگه کارکتری که میخو...

گــــربهـ وحــــ☆ــشی p⁴ویو نویسنده: همنجور داشتن حرف میزدن ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط