ا.ت:خب سلام مدرسه رسیدم🥰

ا.ت:خب سلام مدرسه رسیدم🥰
جیمین:خب مدرسه ی چندش شروع میشه🤢
(خب اینجا ا.ت با جیمین شونه هاشون میخوره ب هم🥰عررررر)
ا.ت:ببخشید حواسم نبود.
جیمین:اوک اشکال نداره.(با سردی)
ا.ت تو ذهنش...
این چرا با سردی با من رفتار کرد؟
ولش برم کلاس..
خب ا.ت و جیمین رفتن کلاس زنگ خورد معلم ها میومدن خودشون رو معرفی میکردن ومدیر ها و معاون ها و....
خب ما هم پاشدیم خودمونو معرفی کردیم.
خب نظر ا.ت
ایشش این چرا تو کلاس منهههه😵‍💫
(از خدات هم باشه)
خب ۳۰ دقیقه بعد زنگ تفرح خورد.
ا.ت:من ک تغذیه هامو خوردم چرا همش جیمین نگاه من میکنه؟
جیمین:چه دختر کیوتیه عر کراش زدم روش🥰
برم باهاش اشنا شممم😆
ا.ت:برم پیش جیمین خب رفتم بهش گفتم جیمین چیزی میخوای بگی ک منو هی نگاه میکنییی؟
جیمین:ن...نه چیزی ن...ی...نیست ک بخوام بگم حالا برو.
ا.ت:خب دیگه نگام نکننننن😡
جیمین:اوک🖤
زنگ کلاس😃
خب پرش ۲ ساعت بعد زنگ خونه خورد🤫
ا.ت:خستم شد برم دوش بگیرم بعد ب تکالیفا برسم🤗
جیمین:آزادیییی😚اخیشششش برم با رفقا بیرون😄(با صدای بلند)
ا.ت:جیمین.
جیمین:هاا بله.
ا.ت: یکم درس بخون تجدید نشی.
جیمین:توروسننه.
ا.ت:باش تجدید شدی بهت میخندم😂
خب ادامه فرداا😄خداحافظ🥲😍