دختر کیم ...
دختر کیم ...
پارت یازدهم
____
ویو ا.ت
رو مبل نشسته بودم ...همه فکرم درگیر نامجون بود ...کسی که این همه مدت میخواستم از دستش فرار کنم ...کسی که این همه مدت آرزو مرگش رو داشتم ...یکباره دلتنگش شدم ...دلتنگ کی؟! دلتنگ کسی که حتی فکرشم نمی کردم بخوام ....
صدای در زدن توجه ا.ت رو به خودش جلب کرد ...یونگی رفته بود بیرون ولی کلید داشت بلند شد و سمت در رفت بدون اینکه از چشمی بخواد نگاه کنه که چه کسی هست در رو باز کرد
ات:بله؟...تو...
شخص جلو در سرش رو بالا آورد با دیدن ا.ت جیغی از روی ترس و تعجب کشید
&ا.ت؟!
ات:ج،جیهوپ ...واقعا خودتی!؟
جیهوپ خنده ای از روی خوشحالی کرد
&ا.تتت
محکم دختر روبروش رو بغل کرد
&این همه مدت کجا بودی تو آخه !؟
ا.ت:قضیش طولانی هوپی هیونگ ...بیا داخل
&بقیه پسرا هم دارن میان پایین هستند
ات:واقعا؟!
&اوهوم
جیهوپ وارد عمارت شد بعد از پنج دقیقه پسرا اومدند ...با دیدن ا.ت بعد از یک دقیقه خیره شدند بهش همه اون چهار نفر •ته،کوک،جیمین،جین• سمتش اومدند و محکم چهار نفری بغلش کردند
ات:خ،خفه شدم بچه ها
پرش زمانی
ا.ت در حال تعریف کردند کل ماجرا بود و پسرا هم در حال گوش کردند
یونگی@:یعنی میگی نامجون تو رو دزدیده ؟!
ات:آره ...
ویو نامجون
سمت اتاق ا.ت حرکت کرد دستش رو روی دستگیره گذاشت و در رو باز کرد
با خدمتکار ها مواجه شد که داشتند وسایل ا.ت رو جمع میکردند
_چ،چیکار میکنید؟!
خدمتکار:قربان شما گفته بودید که هروقت یه نفر از عمارت برای همیشه رفت وسایلش رو آتیش بزنیم
_چی؟؟...برید بیرون...بیروننن(داد و عصبی)
خدمتکار ها رفتند بیرون شروع کرد دوباره لباس های ا.ت رو همینجوری که بود گذاشت سر جایش ...رو تخت دراز. کشید و تیشرت مورد علاقه ا.ت رو تو دستش گرفت ...
_چرا؟!...چرا حالا که رفتی ...حالا که خودم فرستادمت بری ...نمیتونم فراموشت کنم ...آه خدا ...چرا باید دلتنگ دختر بزرگترین رقیب پدرم، کیم جیهو بشم ...اون دختر ، دختر کیم با رفتنش تمام ذهنم رو درگیر کرده
.......
یادتونه گفته بودم هیچوقت حرف مغز و قلب یکی نمیشه ؟!...هیچوقت مغز راضی نمیشه کاری رو کنه که قلب میخواد و قلب راضی نمیشه کاری رو کنه که مغز میخواد ...فکر کنم این اولین بار بود که مغز و قلب با هم متحد شده بودند ،ایم اولین بار بود که وقتی قلب میگفت دوسش دارم مغز هم میگفت دلتنگشم ...حالا باید میرفت دنبال ا.ت نه؟!...نه نمیتونست بره اون خودش ا.ت رو فرستاد حالا بله دنبالش؟!...اگر قبول نکنه برگرده چی؟!
همینجوری با خودش حرف میزد که در باز شد و جک اومد. داخل
ادامه در کامنت
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON#BANGTAN#fake
پارت یازدهم
____
ویو ا.ت
رو مبل نشسته بودم ...همه فکرم درگیر نامجون بود ...کسی که این همه مدت میخواستم از دستش فرار کنم ...کسی که این همه مدت آرزو مرگش رو داشتم ...یکباره دلتنگش شدم ...دلتنگ کی؟! دلتنگ کسی که حتی فکرشم نمی کردم بخوام ....
صدای در زدن توجه ا.ت رو به خودش جلب کرد ...یونگی رفته بود بیرون ولی کلید داشت بلند شد و سمت در رفت بدون اینکه از چشمی بخواد نگاه کنه که چه کسی هست در رو باز کرد
ات:بله؟...تو...
شخص جلو در سرش رو بالا آورد با دیدن ا.ت جیغی از روی ترس و تعجب کشید
&ا.ت؟!
ات:ج،جیهوپ ...واقعا خودتی!؟
جیهوپ خنده ای از روی خوشحالی کرد
&ا.تتت
محکم دختر روبروش رو بغل کرد
&این همه مدت کجا بودی تو آخه !؟
ا.ت:قضیش طولانی هوپی هیونگ ...بیا داخل
&بقیه پسرا هم دارن میان پایین هستند
ات:واقعا؟!
&اوهوم
جیهوپ وارد عمارت شد بعد از پنج دقیقه پسرا اومدند ...با دیدن ا.ت بعد از یک دقیقه خیره شدند بهش همه اون چهار نفر •ته،کوک،جیمین،جین• سمتش اومدند و محکم چهار نفری بغلش کردند
ات:خ،خفه شدم بچه ها
پرش زمانی
ا.ت در حال تعریف کردند کل ماجرا بود و پسرا هم در حال گوش کردند
یونگی@:یعنی میگی نامجون تو رو دزدیده ؟!
ات:آره ...
ویو نامجون
سمت اتاق ا.ت حرکت کرد دستش رو روی دستگیره گذاشت و در رو باز کرد
با خدمتکار ها مواجه شد که داشتند وسایل ا.ت رو جمع میکردند
_چ،چیکار میکنید؟!
خدمتکار:قربان شما گفته بودید که هروقت یه نفر از عمارت برای همیشه رفت وسایلش رو آتیش بزنیم
_چی؟؟...برید بیرون...بیروننن(داد و عصبی)
خدمتکار ها رفتند بیرون شروع کرد دوباره لباس های ا.ت رو همینجوری که بود گذاشت سر جایش ...رو تخت دراز. کشید و تیشرت مورد علاقه ا.ت رو تو دستش گرفت ...
_چرا؟!...چرا حالا که رفتی ...حالا که خودم فرستادمت بری ...نمیتونم فراموشت کنم ...آه خدا ...چرا باید دلتنگ دختر بزرگترین رقیب پدرم، کیم جیهو بشم ...اون دختر ، دختر کیم با رفتنش تمام ذهنم رو درگیر کرده
.......
یادتونه گفته بودم هیچوقت حرف مغز و قلب یکی نمیشه ؟!...هیچوقت مغز راضی نمیشه کاری رو کنه که قلب میخواد و قلب راضی نمیشه کاری رو کنه که مغز میخواد ...فکر کنم این اولین بار بود که مغز و قلب با هم متحد شده بودند ،ایم اولین بار بود که وقتی قلب میگفت دوسش دارم مغز هم میگفت دلتنگشم ...حالا باید میرفت دنبال ا.ت نه؟!...نه نمیتونست بره اون خودش ا.ت رو فرستاد حالا بله دنبالش؟!...اگر قبول نکنه برگرده چی؟!
همینجوری با خودش حرف میزد که در باز شد و جک اومد. داخل
ادامه در کامنت
#bts#army#BTS#ARMY#BANGTAN#NAMJOON#BANGTAN#fake
۱۰.۹k
۱۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.