یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستم
یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستم
از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم
.
یک روز میآیی که من نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم
.
شبزنده داری می کنی تا صبح زاری می کنی
تو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستم
.
پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو می شوی، من در بهارت نیستم
.
زنگارها را شستهام دور از کدورتهای دور
آیینهای رو به توام، اما کنارت نیستم
.
دور دلم دیوار نیست، انکار من دشوار نیست
اصلا منی در کار نیست، امن ام حصارت نیستم
.
افشین یداللهی
از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم
.
یک روز میآیی که من نه عقل دارم نه جنون
نه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم
.
شبزنده داری می کنی تا صبح زاری می کنی
تو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستم
.
پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد
گل میدهی، نو می شوی، من در بهارت نیستم
.
زنگارها را شستهام دور از کدورتهای دور
آیینهای رو به توام، اما کنارت نیستم
.
دور دلم دیوار نیست، انکار من دشوار نیست
اصلا منی در کار نیست، امن ام حصارت نیستم
.
افشین یداللهی
- ۱۴.۴k
- ۳۰ بهمن ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط