part : 6
ویو یوکی
داشتم به آهنگشون گوش می دادم که یوهو تاگون هولم داد و بهم چاقو زد .. لعنتی فرارم کرد ... ولی نگهبانای جایجینگاک رفتن دنبالش ... استاد هو حراصان اومد سمتم ... خب راستش استاد هو یکی از ماهر ترین طبیب و دکتر های محلی اینجاست ... اون با جادو می تونه همرو خوب کنه ...
( یه توضیح کوتا در باره ی کلاً جایجینگاک و مردش بدم ... اونا همشون یه سری ورد های مخصوص جادوگری برای خودشون دارن .. تاگون یه پسر شخصیت منفیه ... استاد هو یکی از ماهر ترین جادوگرانی که جادیه طبیب و درمان رو دارنه ... یول یه جادوگر ماهره که تو مهارت هایه رزمی مصلته ... دانگو وارث بعدی سونگرینه و اونم مثل یول هست ... یوکی تو همه ی این چیزا مهارت داره ولی به رو نمیاره ... متوجه شدید دیگه نه ؟ خب خدارو شکر بریم به ادامه ی داستان برسیم )
ویو کوک
وقتی یول و دانگو بهمون تارف زدن بریم قبول کردم و به بقیه پسرا زنگ زدم تا بیان .. وقتی اومدن باهم تصمیم گرفتیم آهنگ بخونیم ... داشتیم می خوندیم که یه پسر به یوکی چاقو زد ... خیلی نگرانش شدم ... رفتم بالا سرش که با صدای ضعیف و شکننده گفت
یوکی = ا.استاد .... ه.هو ... ج.جونگ ک.کوک ... ن.نمی خواد که نجاتم ... ب.بدید ...
با این حرفش عصبی شدم و سرش داد زدم
کوک = لعنتی این حرفارو از کجات در میاری ؟ ... من نمی خوام از دستت بدم ... من عاشق توعه لعنتی شدم .. اون وقت بیام بزارم از پیشم بری ؟ ( همه حرفاش با داد بود )
هووووووووف .. تو عصبانیت به عشقی که نصبت بهش داشتم اعطراف کردم ...
اون استاد هو بلندش کرد و برد داخل یه اتاق مانند ....
منتظرش بودم که ................
~ خماری ~
داشتم به آهنگشون گوش می دادم که یوهو تاگون هولم داد و بهم چاقو زد .. لعنتی فرارم کرد ... ولی نگهبانای جایجینگاک رفتن دنبالش ... استاد هو حراصان اومد سمتم ... خب راستش استاد هو یکی از ماهر ترین طبیب و دکتر های محلی اینجاست ... اون با جادو می تونه همرو خوب کنه ...
( یه توضیح کوتا در باره ی کلاً جایجینگاک و مردش بدم ... اونا همشون یه سری ورد های مخصوص جادوگری برای خودشون دارن .. تاگون یه پسر شخصیت منفیه ... استاد هو یکی از ماهر ترین جادوگرانی که جادیه طبیب و درمان رو دارنه ... یول یه جادوگر ماهره که تو مهارت هایه رزمی مصلته ... دانگو وارث بعدی سونگرینه و اونم مثل یول هست ... یوکی تو همه ی این چیزا مهارت داره ولی به رو نمیاره ... متوجه شدید دیگه نه ؟ خب خدارو شکر بریم به ادامه ی داستان برسیم )
ویو کوک
وقتی یول و دانگو بهمون تارف زدن بریم قبول کردم و به بقیه پسرا زنگ زدم تا بیان .. وقتی اومدن باهم تصمیم گرفتیم آهنگ بخونیم ... داشتیم می خوندیم که یه پسر به یوکی چاقو زد ... خیلی نگرانش شدم ... رفتم بالا سرش که با صدای ضعیف و شکننده گفت
یوکی = ا.استاد .... ه.هو ... ج.جونگ ک.کوک ... ن.نمی خواد که نجاتم ... ب.بدید ...
با این حرفش عصبی شدم و سرش داد زدم
کوک = لعنتی این حرفارو از کجات در میاری ؟ ... من نمی خوام از دستت بدم ... من عاشق توعه لعنتی شدم .. اون وقت بیام بزارم از پیشم بری ؟ ( همه حرفاش با داد بود )
هووووووووف .. تو عصبانیت به عشقی که نصبت بهش داشتم اعطراف کردم ...
اون استاد هو بلندش کرد و برد داخل یه اتاق مانند ....
منتظرش بودم که ................
~ خماری ~
۴.۸k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.