Crazy over you🖤✨
Crazy over you🖤✨
ᴾᵃʳᵗ¹⁰🌕✨
دیوانه تو🖤
_اوکی.....
توی ماشین همه جا ساکت بود و اونم داشت ماشین رو میروند خستم بود دلم میخواست این کفشای پاشنه بلندو از پنجره پرت کنم بیرون ولی واقعا خستم بود.....
پنجره رو باز کردم و به ماه خیره شدم چشمام گرم شد و اشک ریخت گرمای زیادی رو احساس کردم و ارامش گرفتم چرخیدم تا ببینم چی شده که دستشو دیدم
دستش روی پام بود ارامش و گرمای خاصی داشت احساس امنیت میکردم خواستم بگم دستشو برداره ولی واقعا دلم نمیخواست اونکارو انجام بده
+ته....یونگ
_چیشده توت فرنگی؟
+من....هیچی...
_از چیزی ناراحتی؟
+نه همچی اوکیه
_......
همینجور که به بیرون خیره بودم به خودم اومدم
+اینجا....
_گفتم شاید دلت گرفته باشه پس بهتره بیایم یکم توی جنگل من این جنگلو توی شب خیلی دوست دارم
+منم....اینجا جایی بود که قبل از اینکه پدرمادرم ولم کنن توش بازی میکردم...
_اینجا؟ا.ت مگه پدر مادرت ولت کردن!؟
+راستش اونا از اول خواهرمو بیشتر دوست داشتن ولی نه خیلی بیشتر یه روز با خواهرم توی همین جنگل بودیم که گوشیه خواهرم زنگ خورد و اونم کلی ذوق کرد بعدشم سریع رفت یجایی و با یه پسر برگشت به من گفت برو خونه ولی من نرفتم چون نگرانش بودم بعدش اونا....
_اونا؟
+چیز کردن.....همون...اه ولم کن
_اوکی فهمیدم
+اره بعدش من خواستم به مامان بگم که اون زودتر گفت ولی اون گفت که من اینکارو کردم و دوست پسر دارم در حالی که من تا همین لحظه هم دوست پسر ندارم
_کی گفته؟
+چیو؟
_پس من چیتم؟
+منظورت چیه؟
_ا.ت بفهم من دوست دارم!
+چی میگی تو؟
_ا.ت اگر با گفتن راضی میشی پس میگم تو دوست دختر منی!
+من....
دلم میخواست بگم باشه ولی نباید اینو بگم اون نامزد داره و کاره من درست نیست پس گفتم....
پایان
اون حرفه ا.تو فهمیدین دیگه از تو جنگل چی بود نفهمیدین بگین بگم👩🏻🦯🗿
ᴾᵃʳᵗ¹⁰🌕✨
دیوانه تو🖤
_اوکی.....
توی ماشین همه جا ساکت بود و اونم داشت ماشین رو میروند خستم بود دلم میخواست این کفشای پاشنه بلندو از پنجره پرت کنم بیرون ولی واقعا خستم بود.....
پنجره رو باز کردم و به ماه خیره شدم چشمام گرم شد و اشک ریخت گرمای زیادی رو احساس کردم و ارامش گرفتم چرخیدم تا ببینم چی شده که دستشو دیدم
دستش روی پام بود ارامش و گرمای خاصی داشت احساس امنیت میکردم خواستم بگم دستشو برداره ولی واقعا دلم نمیخواست اونکارو انجام بده
+ته....یونگ
_چیشده توت فرنگی؟
+من....هیچی...
_از چیزی ناراحتی؟
+نه همچی اوکیه
_......
همینجور که به بیرون خیره بودم به خودم اومدم
+اینجا....
_گفتم شاید دلت گرفته باشه پس بهتره بیایم یکم توی جنگل من این جنگلو توی شب خیلی دوست دارم
+منم....اینجا جایی بود که قبل از اینکه پدرمادرم ولم کنن توش بازی میکردم...
_اینجا؟ا.ت مگه پدر مادرت ولت کردن!؟
+راستش اونا از اول خواهرمو بیشتر دوست داشتن ولی نه خیلی بیشتر یه روز با خواهرم توی همین جنگل بودیم که گوشیه خواهرم زنگ خورد و اونم کلی ذوق کرد بعدشم سریع رفت یجایی و با یه پسر برگشت به من گفت برو خونه ولی من نرفتم چون نگرانش بودم بعدش اونا....
_اونا؟
+چیز کردن.....همون...اه ولم کن
_اوکی فهمیدم
+اره بعدش من خواستم به مامان بگم که اون زودتر گفت ولی اون گفت که من اینکارو کردم و دوست پسر دارم در حالی که من تا همین لحظه هم دوست پسر ندارم
_کی گفته؟
+چیو؟
_پس من چیتم؟
+منظورت چیه؟
_ا.ت بفهم من دوست دارم!
+چی میگی تو؟
_ا.ت اگر با گفتن راضی میشی پس میگم تو دوست دختر منی!
+من....
دلم میخواست بگم باشه ولی نباید اینو بگم اون نامزد داره و کاره من درست نیست پس گفتم....
پایان
اون حرفه ا.تو فهمیدین دیگه از تو جنگل چی بود نفهمیدین بگین بگم👩🏻🦯🗿
۱۰.۶k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.