بین خودمان باشد
بین خودمان باشد
وقتی تو آمدی
عشق آمد
احساس آمد
اما ... ترس هم آمد ...
بین خودمان باشد
با آمدنت آدم ترسویی شده ام!
ترس اینکه روزی نباشی
روزی بروی
روزی نمانی
یا اصلا کسی تو را از من بگیرد!
نمیگویم خدایی نکرده تو قصد رفتن داری
نمیگویم زبانم لال آمده ای که بروی
نه...
اما در هجوم این رفتنها حق بده کمی نگران باشم!
من چون کودکی ترسو
و تو مثالِ آن عروسک شیرین
تو را سفت چسبیده ام در خواب
که مبادا لحظه ی بیداریِ من، تو نباشی...!
نمیدانم...
شاید اصلا اینها را میگویم تا باز بگویی "هستم جانم"
"به خدا هستم جانم" ....
وقتی تو آمدی
عشق آمد
احساس آمد
اما ... ترس هم آمد ...
بین خودمان باشد
با آمدنت آدم ترسویی شده ام!
ترس اینکه روزی نباشی
روزی بروی
روزی نمانی
یا اصلا کسی تو را از من بگیرد!
نمیگویم خدایی نکرده تو قصد رفتن داری
نمیگویم زبانم لال آمده ای که بروی
نه...
اما در هجوم این رفتنها حق بده کمی نگران باشم!
من چون کودکی ترسو
و تو مثالِ آن عروسک شیرین
تو را سفت چسبیده ام در خواب
که مبادا لحظه ی بیداریِ من، تو نباشی...!
نمیدانم...
شاید اصلا اینها را میگویم تا باز بگویی "هستم جانم"
"به خدا هستم جانم" ....
۵۱۸
۱۶ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.