عاشق پیراهن چهارخانه ی مردانه بود

Ƒムイɨოⓐ
عاشقِ پیراهنِ چهارخانه ی مردانه بود!
روبروی ویترین مغازه ها می ایستادیم و برایم انتخاب میکرد...
چشم بسته سلیقه اش را قبول داشتم
قرار بود یک یادگاری بدهیم به یکدیگر؛
یکی از چهارخانه هایم را خواست که هروقت تن میکردم
تا ساعتها قربانِ قد و بالایم میرفت
انتخابِ خودَش هم بود...
یک روز برایم عکسی فرستاد که دیدم لباسم را تن کرده و
آستینهایش را مثلِ خودم تا آرنج بالا زده و
لبخندِ لعنتی اش را هم چاشنیِ عکس کرده...
میگفت دلم نمی آید زیاد بپوشمش
مبادا بویِ عطرِ تلخِ مردانه ات از رویِ لباس بپَرَد!
میگفت چهارخانه هایت را که تن میکنم،
امنیت تمامِ وجودم را میگیرد
حالا سالهاست که ندارَمش
دلیلش مهم نیست
مهم تمام چهارخانه هایی ست،
که دیگر صاحبخانه ندارد...
دیدگاه ها (۴)

Ƒムイɨℳⓐ«میشه برق اتاق روشن باشه؟! آخه من تو تاریکی خوابم نمی ...

Ƒムイɨℳⓐبا نورِ فلاشِ گوشی از خواب پریدحواسم نبود خاموشش کنمدو...

Ƒ&Ԋمن که اصرار ندارم، تو خودت مختارییا بمان یا که نرو یا نگه...

fatimaشُده دلتنـگ شَوے چاره نیابے جز اشڪـ؟مَـݧ بہ ایݧ چاره‌ے...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط