من که اصرار ندارم تو خودت مختاری

Ƒ&Ԋ
من که اصرار ندارم، تو خودت مختاری
یا بمان یا که نرو یا نگهت میدارم


من لم داده بودم روی تخت و به سقف نگاه میکردم. بهش گفتم:«اون دستبندتو همیشه دستت میکنی؟» لبخند زد و با هیجان گفت:«این قرمزه؟ آره» گفتم:«حتی وقتایی که خوابی؟» گفت:«آره. قفلشو عمدا گم کردم. یه سره شده، دیگه در نمیاد» بدون اینکه بهش نگاه کنم گفتم:«همه چیزایی که دوست داری رو قفلشونو عمدا گم میکنی؟» گفت:«آره خوب. اینطوری همیشه پیش من میمونن».


بارون میومد. ما بحثمون شد. بعد با هم جنگیدیم. نزدیک هم بودیم ولی از هم دور و دورتر میشدیم. انقدر دور که مجبور شدیم برای شنیده شدن حرفامون داد بکشیم. بعد خسته شد. دستگیره در رو چرخوند که خستگیارو با من توی خونه تنها بذاره و بره، اما نتونست. رو کرد به من و با عصبانیت گفت:«چرا باز نمیشه؟» گفتم:«قفلش کردم» با کلافگی گفت:«اونو میدونم. کلیدا کو؟» گفتم:«نمیدونم. گمشون کردم. منم لنگه ی خودتم، چیزایی رو که دوست دارم برای همیشه پیش خودم نگه میدارم. حتی اگه مجبور بشم درو روشون قفل کنم و دیگه حتی یادمم نیاد کلیدارو کجا گذاشتم».💜 💫
دیدگاه ها (۱۱)

Ƒムイɨოⓐعاشقِ پیراهنِ چهارخانه ی مردانه بود!روبروی ویترین مغاز...

Ƒムイɨℳⓐ«میشه برق اتاق روشن باشه؟! آخه من تو تاریکی خوابم نمی ...

fatimaشُده دلتنـگ شَوے چاره نیابے جز اشڪـ؟مَـݧ بہ ایݧ چاره‌ے...

fatimaگاهی؛دلم می خواهدبگذارم بروم بی هرچه آشنا...گوشه ی دور...

شوهر دو روزه پارت۸۳

ᴇɴᴇʀɢʏ ᴅʀɪɴᴋ 🌸ʜɪ ᴍʏ sᴡᴇᴇᴛɪᴇs ɪ ᴍɪss ʏᴏᴜ •̩̩̩̩ᯅ•̩̩̩ 💔بآنٔوِ ص...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط