خونه جدید

خونه جدید
𝓅𝒶𝓇𝓉 𝑜𝓃𝑒

-نههههه من دیوونه نیستم نههه اون واقعا اونجا بودددد نههه *حالت وحشت زده*
من حقیقت رو میگفتم من روانی نیستم نه...
اسم من رانیاست و از 16 سالگی توی خراب شده ای به اسم تیمارستانم، پدرم منو با زور به اینجا اورد چون بهش گفتم برادر مرده ام رو میبینم و اونم وقتی مست بود زد تو گوشم و منو به تیمارستان اورد و طوری جلوی دکتر و پرستارا رفتار کرد که انگار من واقعا روانی ام در صورتی که مادرم میگفت اسکیزوفرنی دارم، توی 13 سالگی اون بهم گفت و منم پذیرفتم چون چاره ای ندارم به هرحال امشب یکی از اون شب های سرد زمستونی بود و من روی تخت نشسته بودم با تمام روح و روانی که بهم ریخته، منتظر بودم... منتظر مرگم، البته زندگی من با مرگ هیچ فرقی نداره نه...
درحال حاظر الان 18 سالمه و امشب شب تولدمه که برام هم مهم نیست چون بدون برادرم تولدم و این زندگی بی معنی بود، به پنجره اتاق که درش باز بود نگاه کردم و چند بار فرار کرده بودم ولی خب که چی باز هم گیر میوفتادم دوباره شانسم را امتحان کردم و رفتم کنار پنجره و ازش بیرون پریدم و دویدم پشت یه درخت و قایم شدم خواستم برم که کسی جلوی دهنم رو با یه دستمال بیهوشی گرفت و بدن بی جانم در بغلش بود و تنها صدایی که شنیدم....
+خوب بخوابی *جدی*

خب خب نبودم بخاطر مدرسه فاکی...بعد 10 لایک قسمت بعدی رو میزارم☠️⚔️
دیدگاه ها (۱)

کمپ ک*صخلان! -از دید تو-امروز قرار بود با بروبچ تنجیکو بریم ...

همونطور که گفتم همچی مینویسم تا هرچی خواستید رو پیدا کنید و ...

𝔖𝔲𝔫𝔷𝔬 𝔥𝔞𝔯𝔲𝔠𝔥𝔦𝔬𝔭𝔞𝔯𝔱 𝔬𝔫𝔢تیک تاکر قاتلویو سانزو~از ماموریت خسته...

یووو!! چطورین بروبچ؟؟ سریع میرم سر اصل مطلب این پیچ برای اوت...

سلام👺چطورین؟😛واقعا احساس میکنم توی دیجیتالی بهتر میکشم🫄 ولی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط