پـس مـنـ،،چـی بـیـبـی؛

پـس‌مـنـ،،چـی‌بـیـبـی؛
پارت⁷
-اینجازیر‌ابشاره‌هیچ‌کس‌از‌وجودش‌خبر‌نداره‌البته‌به‌جز تو
-و منم انسان نیستم من فرشتم و بعدا میفهمی که چرا نجاتت دادم
و‌بعد‌پسرک‌بالهاشو‌در‌اورددخترک‌هنگ‌کرده‌بود‌چشاش‌شده‌بود‌چهارتا‌ولی‌بی‌خبر‌از‌اینکه‌روزی‌.....(هار‌هار‌بقیه‌شو‌نمیگم)
دخترک‌چندتا‌سیلی‌ب‌خودش‌زد‌و‌نگاه‌به‌پسرک‌کرد‌خیلی‌زیبا‌بود‌
+عا‌هزم‌کردنش‌سخته‌ولی‌چرا‌اینجا‌هیچ‌خدمتکاری‌نیست؟و‌بیرون‌از‌این‌عمارت‌میشه‌رفت؟
-اره‌میشه‌رف‌ولی‌سمت‌یک‌دریچه‌نمیشه‌رفت‌اگه‌بری‌میری‌توی‌ابشار‌.و‌یه‌سوال‌دوست‌داری‌برگردی‌؟
+این‌چ‌سوال‌مسخره‌ای‌عه‌من‌از‌اون‌دنیا‌متنفرم
-میشه‌داستان‌زندگیتو‌بگی؟
+میخوای‌بشنوی‌؟کسل‌کنندس‌و‌مسخره
-نه‌میخام‌بشنوم
+عا‌باشه‌
+از‌وقتی‌شروع‌شد‌که....