💔 00:00 💔
💔 00:00 💔
دوست داشتم یکسال تمام برای روز تولدت برنامه ریزی کنم!
هی نقشه بریزم و مدام تغییرش دهم!
هر شب موقع خواب به این فکر کنم که روز چشم گشودنت را چگونه برگزار کنم تا حس کنی خوش بخت ترین دختر روی زمینی!
که نفست از شدت غافلگیری برای مدت کوتاهی پشت سینه ات حبس شود و محکم در آغوشت بکشم!
که لبخند عمیقت را به جانم بنشانی و خستگی تمام برنامه ریزی هایم را از جان به در کنی!
اصلا طوری شادمانی در عمق قلبت نفوذ کند که تا مدت ها فکر کردن به روز میلادت لبخند گوشه ی لبت را کشیده تر کند!
اما به گمانم آلزایمر گرفته ام!
چشم هایت هیچ به خاطرم نمی آید!
لبخند های گاه و بیگاهت را هم!
اخم بانمکی که ابروهایت را گره میزد ؛ حتی صدایت هم فراموشم شده!
حتی به یاد نمی آورم بیست و چندمین روز دومین ماه زمستان سرد و استخوان سوز پا به این جهان گذاشتی!
اصلا یادم رفته زیر باران قدم زدن هایمان را!
دیگر نمیدانم چه رنگی را ؛ چه تیمی را یا چه خواننده ای را دوس داری!
اصلا چرا باید بدانم لباس آبی بی نهایت به صورت سفیدت مینشیند و عاشق آبی پوشان پایتختی و استقلال تمام جانت شده و با عمق وجود به ماکان بند گوش میسپاری!؟
راستش را بخواهی از تو بیشتر نبودن هایت به یادم می آید ؛ صد ها بهانه ای که هنرمندانه میتراشیدی تا از کنارم بودن فرار کنی و نفهمی چقدر بیتابانه دوستت دارم و نامردی هایت را بی رحمانه در قلب کوچکم که دوست داشتنت را پمپاژ میکرد فرو کنی!
انگار تمام خاطراتم از تو با همان چشم انتظاری ها و نبودن هایت گره خورده!
چشم انتظاری هایی که جایی گوشه کنار همین صفحه چت خاک گرفته جا مانده و گم شده!
و من هر روز از خودم میپرسم چرا هنوز هم دلتنگ کسی میشوم که همیشه برای کنارم بودن و دوست داشتن مردد بود!
من حتما دچار آلزایمر شده ام!
آخر به یاد نمی آورم تو را برای همیشه لا به لای خاطرات کهنه ام ؛ همانجا زیر بارانی که از عشق خیسم میکرد جا گذاشته ام!...
نیستی!
دو فنجان چای و کیک تولدت را پیش رویم میگذارم!
چشمانم را میبندم و لبخندت را تصور میکنم!
رویاهایت را برایت آرزو میکنم!
چشمانم آرام باز میشود!
شمعت را با نفس خاموش میکنم و برای همیشه از ذهنم پاک خواهی شد!
زادروزت مبارک غریبه ترین آشنای قلب شکسته ی من(:
#کیانا_نوشت
بیست و چهارم بهمن ماه 99(:
گفتم بدون تو همین آدم یه روز دوباره پا میشه!
یه روزی میرسه نبودنت هم واسم عادی شه!
فقد شاید یه سالی شه ؛ شاید یه سالی شه!
یادته گفتم نباشی این دلم انگار تو آتیشه!
گفتی تنها نسوزونش قشنگیش به دوتاییشه!
ته راهیم و اینجا قصه مون از هم جدا میشه!
#آرین_کاوه
#وابستگی
دوست داشتم یکسال تمام برای روز تولدت برنامه ریزی کنم!
هی نقشه بریزم و مدام تغییرش دهم!
هر شب موقع خواب به این فکر کنم که روز چشم گشودنت را چگونه برگزار کنم تا حس کنی خوش بخت ترین دختر روی زمینی!
که نفست از شدت غافلگیری برای مدت کوتاهی پشت سینه ات حبس شود و محکم در آغوشت بکشم!
که لبخند عمیقت را به جانم بنشانی و خستگی تمام برنامه ریزی هایم را از جان به در کنی!
اصلا طوری شادمانی در عمق قلبت نفوذ کند که تا مدت ها فکر کردن به روز میلادت لبخند گوشه ی لبت را کشیده تر کند!
اما به گمانم آلزایمر گرفته ام!
چشم هایت هیچ به خاطرم نمی آید!
لبخند های گاه و بیگاهت را هم!
اخم بانمکی که ابروهایت را گره میزد ؛ حتی صدایت هم فراموشم شده!
حتی به یاد نمی آورم بیست و چندمین روز دومین ماه زمستان سرد و استخوان سوز پا به این جهان گذاشتی!
اصلا یادم رفته زیر باران قدم زدن هایمان را!
دیگر نمیدانم چه رنگی را ؛ چه تیمی را یا چه خواننده ای را دوس داری!
اصلا چرا باید بدانم لباس آبی بی نهایت به صورت سفیدت مینشیند و عاشق آبی پوشان پایتختی و استقلال تمام جانت شده و با عمق وجود به ماکان بند گوش میسپاری!؟
راستش را بخواهی از تو بیشتر نبودن هایت به یادم می آید ؛ صد ها بهانه ای که هنرمندانه میتراشیدی تا از کنارم بودن فرار کنی و نفهمی چقدر بیتابانه دوستت دارم و نامردی هایت را بی رحمانه در قلب کوچکم که دوست داشتنت را پمپاژ میکرد فرو کنی!
انگار تمام خاطراتم از تو با همان چشم انتظاری ها و نبودن هایت گره خورده!
چشم انتظاری هایی که جایی گوشه کنار همین صفحه چت خاک گرفته جا مانده و گم شده!
و من هر روز از خودم میپرسم چرا هنوز هم دلتنگ کسی میشوم که همیشه برای کنارم بودن و دوست داشتن مردد بود!
من حتما دچار آلزایمر شده ام!
آخر به یاد نمی آورم تو را برای همیشه لا به لای خاطرات کهنه ام ؛ همانجا زیر بارانی که از عشق خیسم میکرد جا گذاشته ام!...
نیستی!
دو فنجان چای و کیک تولدت را پیش رویم میگذارم!
چشمانم را میبندم و لبخندت را تصور میکنم!
رویاهایت را برایت آرزو میکنم!
چشمانم آرام باز میشود!
شمعت را با نفس خاموش میکنم و برای همیشه از ذهنم پاک خواهی شد!
زادروزت مبارک غریبه ترین آشنای قلب شکسته ی من(:
#کیانا_نوشت
بیست و چهارم بهمن ماه 99(:
گفتم بدون تو همین آدم یه روز دوباره پا میشه!
یه روزی میرسه نبودنت هم واسم عادی شه!
فقد شاید یه سالی شه ؛ شاید یه سالی شه!
یادته گفتم نباشی این دلم انگار تو آتیشه!
گفتی تنها نسوزونش قشنگیش به دوتاییشه!
ته راهیم و اینجا قصه مون از هم جدا میشه!
#آرین_کاوه
#وابستگی
۱۶.۴k
۲۳ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.