پاتوق کیانا راه پله هاست! اگه میخای پیداش کنی اونجاس! یه
پاتوق کیانا راه پله هاست! اگه میخای پیداش کنی اونجاس! یه دفتر دستشه داره مینویسه و مینویسه!
نگام میکنه و لبخند میزنه! از پشت اشکام بهش زل میزنم!
+چیشده!؟
نا امیدانه از دردام براش میگم!
با چن تا جمله تموم انگیزه و امید و به دلم بر میگردونه و میشم جزو اکیپ رددادگان که کنار درس شیطونیاشون بر پاست و قول میدم اسم رمان بعدیم رد دادگان باشه!
دیگه پاتوقم راه پله نیس! دیگه رفیقام که یکی یکی تنهاتر از تنهام کردن و نگاه نمیکنم تا با حسودی غصه بخورم!
صبا سمتش پرواز میکنم تا دوباره با شیطونیام حرصش بدم و بهمون خوش بگذره!
اون قد صبوره که تمام چرت و پرتام و گوش میده و گاهی همراهی میکنه!
گاهی با آهنگ خوندنام کلافه ش میکنم گاهیم خودش پایه ی ثابت گروه سرودمون میشه!
بعضی وقتام اون قد چرت و پرت میگم که با حرص نگام میکنه و میگه :
+کیانا! انقد مزخرف نگو بزار درس و گوش کنیم!...
درست وقتی داره تمرین حل میکنه کنار گوشش " چطوری دیوونه" زمزمه میکنم!
دست از نوشتن میکشه و با کلافگی نگام میکنه و یهو شروع میکنه خوندن ادامه ی آهنگ! لبخند میزنم و حالم خوب میشه!
از تو راهرو میدوم سمت کلاس!
من دیدمشون و باز به حال خوبشون حسودی کردم!
میشینم کنارش ؛ اعصابم از همیشه داغون تره!
دفتر خلاصه نویسی جامعه م باز میکنم و دوتایی اون قد خط خطی میکنیم که نابود میشه و دوتایی میزنیم زیر خنده!
بیکار که میشیم دنبال سوژه میگردیم واسه خندیدن!
رهام و میزنیم به اسم فاطمه و امیر و به اسم زینب ؛ منم یه محمد دارم که البته یکم محرمانه س!
حوصله مونم سر میره میشینیم بازی میکنیم برگه رتبه های کلاس و برمیداریم و پشتش جدول بندی میکنیم و بازی " کی با کی" مون انقد جذاب میشه که فاطمه تقوا و کیمیا و مبیناعم میان وسط بازی و کار به جاهای خطرناک میکشه!
مثلا من و معلم جغرافیا میریم تو سطل آشغال و تدریس میکنیم!
خلاصه کیانای تنها و غمگین اون قد کنار فاطمه خوشحاله که حس میکنه محکم ترین تکیه گاه دنیارو داره!
پ.ن : دوسال از اون روزا میگذره!
از روزی که بهت پناه آوردم و درست وقتی که هیشگی و نداشتم کنارم موندی!
اصلا یادم نمیاد آخرین بار کی دیدمت اما توی تمام لحظه هام وقتی بهت فک میکنم یه لبخند میشینه گوشه ی لبم که کلی خاطره شیرین و یدک میکشه!...
@.fatemeh.banoo. 🥺🤍
#کیانا_نوشت
بیست و ششم بهمن 99(:
نگام میکنه و لبخند میزنه! از پشت اشکام بهش زل میزنم!
+چیشده!؟
نا امیدانه از دردام براش میگم!
با چن تا جمله تموم انگیزه و امید و به دلم بر میگردونه و میشم جزو اکیپ رددادگان که کنار درس شیطونیاشون بر پاست و قول میدم اسم رمان بعدیم رد دادگان باشه!
دیگه پاتوقم راه پله نیس! دیگه رفیقام که یکی یکی تنهاتر از تنهام کردن و نگاه نمیکنم تا با حسودی غصه بخورم!
صبا سمتش پرواز میکنم تا دوباره با شیطونیام حرصش بدم و بهمون خوش بگذره!
اون قد صبوره که تمام چرت و پرتام و گوش میده و گاهی همراهی میکنه!
گاهی با آهنگ خوندنام کلافه ش میکنم گاهیم خودش پایه ی ثابت گروه سرودمون میشه!
بعضی وقتام اون قد چرت و پرت میگم که با حرص نگام میکنه و میگه :
+کیانا! انقد مزخرف نگو بزار درس و گوش کنیم!...
درست وقتی داره تمرین حل میکنه کنار گوشش " چطوری دیوونه" زمزمه میکنم!
دست از نوشتن میکشه و با کلافگی نگام میکنه و یهو شروع میکنه خوندن ادامه ی آهنگ! لبخند میزنم و حالم خوب میشه!
از تو راهرو میدوم سمت کلاس!
من دیدمشون و باز به حال خوبشون حسودی کردم!
میشینم کنارش ؛ اعصابم از همیشه داغون تره!
دفتر خلاصه نویسی جامعه م باز میکنم و دوتایی اون قد خط خطی میکنیم که نابود میشه و دوتایی میزنیم زیر خنده!
بیکار که میشیم دنبال سوژه میگردیم واسه خندیدن!
رهام و میزنیم به اسم فاطمه و امیر و به اسم زینب ؛ منم یه محمد دارم که البته یکم محرمانه س!
حوصله مونم سر میره میشینیم بازی میکنیم برگه رتبه های کلاس و برمیداریم و پشتش جدول بندی میکنیم و بازی " کی با کی" مون انقد جذاب میشه که فاطمه تقوا و کیمیا و مبیناعم میان وسط بازی و کار به جاهای خطرناک میکشه!
مثلا من و معلم جغرافیا میریم تو سطل آشغال و تدریس میکنیم!
خلاصه کیانای تنها و غمگین اون قد کنار فاطمه خوشحاله که حس میکنه محکم ترین تکیه گاه دنیارو داره!
پ.ن : دوسال از اون روزا میگذره!
از روزی که بهت پناه آوردم و درست وقتی که هیشگی و نداشتم کنارم موندی!
اصلا یادم نمیاد آخرین بار کی دیدمت اما توی تمام لحظه هام وقتی بهت فک میکنم یه لبخند میشینه گوشه ی لبم که کلی خاطره شیرین و یدک میکشه!...
@.fatemeh.banoo. 🥺🤍
#کیانا_نوشت
بیست و ششم بهمن 99(:
۱۹.۱k
۲۶ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.