my prisoner
پارت ۱۵
سونگمین، به داخل اتاقش رفت و روی تختش منتظر فلیکس نشست. بعد از چد دقیقه ، فلیکس، به همراه جند رست لباس تمیز وارد اتاق شد. لباس هارو داخل کمدی که کنار تختش قرار داشت گذاشت.
فلیکس: این لباساته..هروز راس ساعت ۶ از خواب پا نیشی...آقا ساعت ۷ از خواب بلند میشه تو باید تا قبل از ساعت ۷ هر کاری رو که باید انجام بدی و انجام میدی. وقتی هم آقا بیدار شد ، همیشه نزدیکش میمونی و هرکاری گفت رو بی چون و چرا انجام میدی.
سونگمین، میخواست چیزی بگه و اما نمیتونست. فلیکس، حس کرد که سونگمین میخواد چیزی بگه ، برای همین یه کاغذ و خودکار از داخل کشو میز برداشت و به اون داد تا بنویسه.
فلیکس: هر حرفی داری بنویس.
سونگمین نوشت: اگه از دستوراتش سرپیچی کنم چی میشه؟
فلیکس: خب..زندانیت میکنه..شکنجه ات میکنه..اگه کاری که کردی زیاد از حد باشه ممکنه حتی بکشتت.
سونگمین، با این حرف های فلیکس ترسید و اب دهنش رو قورت داد.
فلیکس، دستش رو روی شونه سونگمین گذاشت و سعی کرد ارومش کنه.
فلیکس: هی نترس..بستگی به نوع سرپیچی که کردی هم داره..اگه کم باشه کاری باهات نداره یا فقط یه تنبیه کوچولوت میکنه اونم چیز خاصی نیست(دوستان منحرف نشویدد اولش اونجوری نیست ولی بعدش..اهم*)
سونگمین، اروم تر شد و سری به نشونه تایید نشون داد.
سونگمین دوباره نوشت: از کی باید شروع کنم؟
فلیکس: از فردا..فعلا استراحت کن میدونم بخاطر اتفاقات دیشب هنوز ناراحتی و ترسیدی.
سونگمین، دوباره سری به نشونه تایید تکون داد. یهو شکم سونگمین غار و غور کرد. سونگمین، خجالت کشید و گونه هاش صورتی رنگ شد و با دستاش جلوی صورتش رو گرفت. فلیکس، خنده ای کرد.
فلیکس: سونگمین، اشکال نداره خجالت نکش دستاتو بردار.
سونگمین، دستش رو از روی صورتش برداشت.
فلیکس: گرسنه ای؟
سونگمین، اروم سری تکون داد. فلیکس دوباره خنده ای کرد.
فلیکس: باشه..همینجا بمون الان برات غذا میارم.
فلیکس، از روی تخت بلند شد و از اتاق بیرون رفت. داشت به سمت آشپزخونه میرفت که...
سونگمین، به داخل اتاقش رفت و روی تختش منتظر فلیکس نشست. بعد از چد دقیقه ، فلیکس، به همراه جند رست لباس تمیز وارد اتاق شد. لباس هارو داخل کمدی که کنار تختش قرار داشت گذاشت.
فلیکس: این لباساته..هروز راس ساعت ۶ از خواب پا نیشی...آقا ساعت ۷ از خواب بلند میشه تو باید تا قبل از ساعت ۷ هر کاری رو که باید انجام بدی و انجام میدی. وقتی هم آقا بیدار شد ، همیشه نزدیکش میمونی و هرکاری گفت رو بی چون و چرا انجام میدی.
سونگمین، میخواست چیزی بگه و اما نمیتونست. فلیکس، حس کرد که سونگمین میخواد چیزی بگه ، برای همین یه کاغذ و خودکار از داخل کشو میز برداشت و به اون داد تا بنویسه.
فلیکس: هر حرفی داری بنویس.
سونگمین نوشت: اگه از دستوراتش سرپیچی کنم چی میشه؟
فلیکس: خب..زندانیت میکنه..شکنجه ات میکنه..اگه کاری که کردی زیاد از حد باشه ممکنه حتی بکشتت.
سونگمین، با این حرف های فلیکس ترسید و اب دهنش رو قورت داد.
فلیکس، دستش رو روی شونه سونگمین گذاشت و سعی کرد ارومش کنه.
فلیکس: هی نترس..بستگی به نوع سرپیچی که کردی هم داره..اگه کم باشه کاری باهات نداره یا فقط یه تنبیه کوچولوت میکنه اونم چیز خاصی نیست(دوستان منحرف نشویدد اولش اونجوری نیست ولی بعدش..اهم*)
سونگمین، اروم تر شد و سری به نشونه تایید نشون داد.
سونگمین دوباره نوشت: از کی باید شروع کنم؟
فلیکس: از فردا..فعلا استراحت کن میدونم بخاطر اتفاقات دیشب هنوز ناراحتی و ترسیدی.
سونگمین، دوباره سری به نشونه تایید تکون داد. یهو شکم سونگمین غار و غور کرد. سونگمین، خجالت کشید و گونه هاش صورتی رنگ شد و با دستاش جلوی صورتش رو گرفت. فلیکس، خنده ای کرد.
فلیکس: سونگمین، اشکال نداره خجالت نکش دستاتو بردار.
سونگمین، دستش رو از روی صورتش برداشت.
فلیکس: گرسنه ای؟
سونگمین، اروم سری تکون داد. فلیکس دوباره خنده ای کرد.
فلیکس: باشه..همینجا بمون الان برات غذا میارم.
فلیکس، از روی تخت بلند شد و از اتاق بیرون رفت. داشت به سمت آشپزخونه میرفت که...
- ۲۳.۳k
- ۰۳ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط