ازدواج اجباری
PART:30
هیون:آجوما فلیکس هم صدا کن ۲۴ساعته داخل اون اتاق کوفتیه. آجوما:باشه پسرم میز رو چیندم تو برو سر میز من فلیکس رو میارم. هیون از اتاق اومد بیرون نیم نگاهی به در اتاق فلیکس کرد و بدون توجه به لینو رفت پایین. در اتاق زده شد آجوما با تایید گرفتن از فرد داخل اتاق در رو باز کرد و پشت سرش نیم چاک کرد فلیکس روی تخت نشسته بود زانوهاشو بغل کرده بود و سرشو گذاشته بود روی زانوهاش،آجوما یواش رفت کنارش نشست و دستشو کشید مهربانانه باهاش حرف زد:پسرم شام حاضره بیا بریم غذا بخور. صدای فلیکس گرفته بود چون از صبح تا همین الان داشته گریه میکرده:گشنم نیست. آجوما:ولی اگه نیا-. حرف کامل آجوما با حرف هیونجین کامل نشد. هیون:باید بیای غذا بخوری...آجوما میتونی بری. آجوما رفت و تعظیم کوتاهی به هیون کرد و از در رفت بیرون و در رو بست هیون بعد از خارج شدن آجوما در رو پشت سرش قفل کرد فلیکس ترسیده بود و میلرزید سرش رو آورد بالا که با صورت نزدیک هیون به خودش مواجه شد با چشمای قرمز به چشم های سرد و کشیده پسر رو به روش نگاه کرد هیون فاصله گرفت. هیون:بیا غذا بخور. فلیکس:گفتم که گشنم نیست. هیون:ازت نپرسیدم که گشنت هست یا نه گفتم بیا بخور یعنی باید بیای بخوری. فلیکس:چرا اینکار رو کردی. هیون متعجب برگشت سمتش. فلیکس:چرا توی بیمارستان اون کارو کردی. هیون با یادآوری خیانتش که خیانت محسوب نمیشد چون هیونجین علاقه ای به فلیکس نداشت که با کارش خیانت محسوب بشه:آها اونو میگی. بهش نزدیکتر شد:میتونم با توهم انجام بدم....اگه خیلی دوست داری. نیشخندی زد. فلیکس باورش نمیشد چرا یهویی آنقدر یهویی عوض شد و دوباره به هیون سابق تبدیل یعنی واقعا دوسش نداشت. فلیکس:وقتی میدونی دوست دارم چرا اون کارو کردی. هیونجین برای بار دوم توی اون روز از فلیکس فاصله گرفت و فاصله و زیاد کرد:خب تو دوستم داری من که ندارم. فلیکس با اینکه هیون دوباره ردش کرد دوباره قلبش شکست و بغض کرد. هیون:وایی توروخدا باز گریه نکن خیلی لوسی عایشش پسر لوسم مگه داریم وای خدا دارم دیوونه میشم. دوباره نزدیکش شد تهدید آمیز حرف زد:کاری نکن دوباره اون بلا رو سرت بیارم. فلیکس با یاد اون روز و انبار،شلاق و دردش لرزش بدنش شدید هیون متوجه لرزش بدنش شد و پوزخندی زد:حالا بیا غذا بخور باید جون داشته وگرنه به درد نمیخوری. فلیکس:هیونجین..تو..تو چت..شده؟. صداش داشت از لذت ترس میلرزید،بزور داشت حرف میزد. هیون:اوه خب من هیچیم نشده فقط یه بازی کوچولو باهات کردم هه باید بازیگر میشدم خب فقط اینکه از همون اول هم فقط یه عروسک بودی حالا بیا غذا بخور.
بخدا نمیتونم در هفته کلا یکی یا دوبار گوشی دسته اونم ۱ ساعت یا۲ ساعت که بخاطر درساست اونم واقعا معذرت میخوام
هیون:آجوما فلیکس هم صدا کن ۲۴ساعته داخل اون اتاق کوفتیه. آجوما:باشه پسرم میز رو چیندم تو برو سر میز من فلیکس رو میارم. هیون از اتاق اومد بیرون نیم نگاهی به در اتاق فلیکس کرد و بدون توجه به لینو رفت پایین. در اتاق زده شد آجوما با تایید گرفتن از فرد داخل اتاق در رو باز کرد و پشت سرش نیم چاک کرد فلیکس روی تخت نشسته بود زانوهاشو بغل کرده بود و سرشو گذاشته بود روی زانوهاش،آجوما یواش رفت کنارش نشست و دستشو کشید مهربانانه باهاش حرف زد:پسرم شام حاضره بیا بریم غذا بخور. صدای فلیکس گرفته بود چون از صبح تا همین الان داشته گریه میکرده:گشنم نیست. آجوما:ولی اگه نیا-. حرف کامل آجوما با حرف هیونجین کامل نشد. هیون:باید بیای غذا بخوری...آجوما میتونی بری. آجوما رفت و تعظیم کوتاهی به هیون کرد و از در رفت بیرون و در رو بست هیون بعد از خارج شدن آجوما در رو پشت سرش قفل کرد فلیکس ترسیده بود و میلرزید سرش رو آورد بالا که با صورت نزدیک هیون به خودش مواجه شد با چشمای قرمز به چشم های سرد و کشیده پسر رو به روش نگاه کرد هیون فاصله گرفت. هیون:بیا غذا بخور. فلیکس:گفتم که گشنم نیست. هیون:ازت نپرسیدم که گشنت هست یا نه گفتم بیا بخور یعنی باید بیای بخوری. فلیکس:چرا اینکار رو کردی. هیون متعجب برگشت سمتش. فلیکس:چرا توی بیمارستان اون کارو کردی. هیون با یادآوری خیانتش که خیانت محسوب نمیشد چون هیونجین علاقه ای به فلیکس نداشت که با کارش خیانت محسوب بشه:آها اونو میگی. بهش نزدیکتر شد:میتونم با توهم انجام بدم....اگه خیلی دوست داری. نیشخندی زد. فلیکس باورش نمیشد چرا یهویی آنقدر یهویی عوض شد و دوباره به هیون سابق تبدیل یعنی واقعا دوسش نداشت. فلیکس:وقتی میدونی دوست دارم چرا اون کارو کردی. هیونجین برای بار دوم توی اون روز از فلیکس فاصله گرفت و فاصله و زیاد کرد:خب تو دوستم داری من که ندارم. فلیکس با اینکه هیون دوباره ردش کرد دوباره قلبش شکست و بغض کرد. هیون:وایی توروخدا باز گریه نکن خیلی لوسی عایشش پسر لوسم مگه داریم وای خدا دارم دیوونه میشم. دوباره نزدیکش شد تهدید آمیز حرف زد:کاری نکن دوباره اون بلا رو سرت بیارم. فلیکس با یاد اون روز و انبار،شلاق و دردش لرزش بدنش شدید هیون متوجه لرزش بدنش شد و پوزخندی زد:حالا بیا غذا بخور باید جون داشته وگرنه به درد نمیخوری. فلیکس:هیونجین..تو..تو چت..شده؟. صداش داشت از لذت ترس میلرزید،بزور داشت حرف میزد. هیون:اوه خب من هیچیم نشده فقط یه بازی کوچولو باهات کردم هه باید بازیگر میشدم خب فقط اینکه از همون اول هم فقط یه عروسک بودی حالا بیا غذا بخور.
بخدا نمیتونم در هفته کلا یکی یا دوبار گوشی دسته اونم ۱ ساعت یا۲ ساعت که بخاطر درساست اونم واقعا معذرت میخوام
- ۱۸.۲k
- ۰۴ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط