کتاب اول
کتاب اول
#بچه_های_کارون
اثر #احمد_دهقان
#یک_برش_کتاب
#بریده ۱:
رسیدیم سنگر که دیدم تلفن قورباغه ای با شدت تمام زنگ می خورد. این تلفن ها، دسته هندلی شکلی دارند که باید بچرخانی تا تلفن مقابل زنگ بخورد. هرچه قدر چرخاندن دسته را ادامه بدهی، تلفن طرف دیگر هم زنگ می خورد و درست مثل قورباغه قور قور می کند.
تندی گوشی رو برداشتم. از جبهه پایین بود: چرا تلفن را برنمی دارید؟ هرچه قدر زنگ می زنیم...
گفتم:((به گوشم. بگو.))
راستش می خواستم زودتر حرفش را بزند تا بروم لباس هایم را عوض کنم.
– یکی از سنگر های نگهبانی، یک نفر را دستگیر کرده که لباس شخصی تنش است. آورده اندش سنگر فرماندهی ولی طرف لام تا کام حرف نمی زند. بچه است. می گوید باید به شما خبر بدهیم که اسمش آذرخش است....
از خوشحالی چنان جیغی کشیدم که فرمانده دو وجب پرید بالا.(صفحه ۷۲)
#کتاب_خوب_بخوانیم
#بچه_های_کارون
اثر #احمد_دهقان
#یک_برش_کتاب
#بریده ۱:
رسیدیم سنگر که دیدم تلفن قورباغه ای با شدت تمام زنگ می خورد. این تلفن ها، دسته هندلی شکلی دارند که باید بچرخانی تا تلفن مقابل زنگ بخورد. هرچه قدر چرخاندن دسته را ادامه بدهی، تلفن طرف دیگر هم زنگ می خورد و درست مثل قورباغه قور قور می کند.
تندی گوشی رو برداشتم. از جبهه پایین بود: چرا تلفن را برنمی دارید؟ هرچه قدر زنگ می زنیم...
گفتم:((به گوشم. بگو.))
راستش می خواستم زودتر حرفش را بزند تا بروم لباس هایم را عوض کنم.
– یکی از سنگر های نگهبانی، یک نفر را دستگیر کرده که لباس شخصی تنش است. آورده اندش سنگر فرماندهی ولی طرف لام تا کام حرف نمی زند. بچه است. می گوید باید به شما خبر بدهیم که اسمش آذرخش است....
از خوشحالی چنان جیغی کشیدم که فرمانده دو وجب پرید بالا.(صفحه ۷۲)
#کتاب_خوب_بخوانیم
۱.۳k
۱۰ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.