پارت
پارت ۱۱
خواستم دوباره بخوابم که یادم اومد چویا و پدرش هم توی عمارت ما موندن و دیشب هم پدرو خیلی عصبی کردم پس سریع لباس عوض کردمو رفتم سر میز صبحانه که دیدم چویا نیست با تعجب همه جارو نگاه کردم ولی نبود ناراحت شدم بعد صبح بخیر دادن به همه سر میز نشستم و بعد حدود یک ساعت از میز صبحونه پاشدم و دیدم پدر و آقای تتچو داشتن یه سری برگرو امضا میکردن منم که برام مهم نبود چون لزومی به بودن من نبود پس رفتم سمت اتاقم که
سر راه در اتاق چویا باز شد و چویا با یه لباس مشکلی که از روی یکی از شونه هاش پایین افتاده و ظاهری خوابالو دم در اتاقش وایستاده بود
خندم گرفت
رفتم پیشش دم در و گفتم: پیشی خوابالو الان بیدار شدی؟
-(با صدای خوابالو)اره خوابم میاد
و بعد خمیازه ی کوچیکی کشید
+چرا اینکار و میکنی چویا؟
- چه کاری؟
+چرا منو تحریک میکنی؟
-(سرخ میشه)چیبی احمق من هیچکسو تحریک نمیکنممم
بعد این حرفش هولش دادم داخل اتاق و درو قفل کردم
-(با ترس)د دازای ب بزار برم
+ خب تو تحریکم کردی پس فقط به یه شرط میتونی بری
-ب بگو
+بازم باید همو ببینیم میدونم که اگه امروز بری بر نمیگردی پس ازت میخوام بازم ببینیم همو
-چ چی ب باشه
+خب خوبه راضی شدی پس فعلا صبحانه هم میگم برات بیارن
-م مرسی
رفتم بیرون و به خدمتکار گفتم براش بیارن
ویو چویا
بعد رفتنش نشستم رو تخت و با خودم گفتم چرا باید به حرفای اون عوضی گوش کنم که یادم اومد پدر بهم گفت که این خانواده ی خطرناکیه چ باید به حرفاشون گوش کنم تا نمیرم
نشستم رو تخت که بعد چند دقیقه صدای در اومد و....
تا الان راضیین؟کم و کاستی نداره؟ اگه جایی ایراد داره خوشحال میشم بهم بگین🍓🤧
خواستم دوباره بخوابم که یادم اومد چویا و پدرش هم توی عمارت ما موندن و دیشب هم پدرو خیلی عصبی کردم پس سریع لباس عوض کردمو رفتم سر میز صبحانه که دیدم چویا نیست با تعجب همه جارو نگاه کردم ولی نبود ناراحت شدم بعد صبح بخیر دادن به همه سر میز نشستم و بعد حدود یک ساعت از میز صبحونه پاشدم و دیدم پدر و آقای تتچو داشتن یه سری برگرو امضا میکردن منم که برام مهم نبود چون لزومی به بودن من نبود پس رفتم سمت اتاقم که
سر راه در اتاق چویا باز شد و چویا با یه لباس مشکلی که از روی یکی از شونه هاش پایین افتاده و ظاهری خوابالو دم در اتاقش وایستاده بود
خندم گرفت
رفتم پیشش دم در و گفتم: پیشی خوابالو الان بیدار شدی؟
-(با صدای خوابالو)اره خوابم میاد
و بعد خمیازه ی کوچیکی کشید
+چرا اینکار و میکنی چویا؟
- چه کاری؟
+چرا منو تحریک میکنی؟
-(سرخ میشه)چیبی احمق من هیچکسو تحریک نمیکنممم
بعد این حرفش هولش دادم داخل اتاق و درو قفل کردم
-(با ترس)د دازای ب بزار برم
+ خب تو تحریکم کردی پس فقط به یه شرط میتونی بری
-ب بگو
+بازم باید همو ببینیم میدونم که اگه امروز بری بر نمیگردی پس ازت میخوام بازم ببینیم همو
-چ چی ب باشه
+خب خوبه راضی شدی پس فعلا صبحانه هم میگم برات بیارن
-م مرسی
رفتم بیرون و به خدمتکار گفتم براش بیارن
ویو چویا
بعد رفتنش نشستم رو تخت و با خودم گفتم چرا باید به حرفای اون عوضی گوش کنم که یادم اومد پدر بهم گفت که این خانواده ی خطرناکیه چ باید به حرفاشون گوش کنم تا نمیرم
نشستم رو تخت که بعد چند دقیقه صدای در اومد و....
تا الان راضیین؟کم و کاستی نداره؟ اگه جایی ایراد داره خوشحال میشم بهم بگین🍓🤧
- ۲.۵k
- ۰۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط