پاسی از شب رفت وقتش شد که بی تابت کنم
پاسی از شب رفت وقتش شد که بی تابت کنم
آمدم با شعر های تازه بدخوابت کنم
چشم در چشمم که باشی کار دستم می دهی
مثل قندی دوست دارم در دلم آبت کنم
شاعران از خال هندوی تو خیلی گفته اند
من به فکر سوژه ای هستم که نایابت کنم
حرفی از لبخند مرموز مونالیزا نبود
قبل از آن که سینه ی دیوارمان قابت کنم
یک غزل،یک بیت،یک مصراع حتی کافیست
در نگاه نسل های بعد جذابت کنم
ترسم از آن است با دست خودم آخر تو را
قرن ها مانند یک ضرب المثل بابت کنم
بهتر است از خیر شعر و شب نشینی بگذریم
قبل ازاین باید فقط با حیله ای خوابت کنم...
#محمد_حسین_ملکیان
آمدم با شعر های تازه بدخوابت کنم
چشم در چشمم که باشی کار دستم می دهی
مثل قندی دوست دارم در دلم آبت کنم
شاعران از خال هندوی تو خیلی گفته اند
من به فکر سوژه ای هستم که نایابت کنم
حرفی از لبخند مرموز مونالیزا نبود
قبل از آن که سینه ی دیوارمان قابت کنم
یک غزل،یک بیت،یک مصراع حتی کافیست
در نگاه نسل های بعد جذابت کنم
ترسم از آن است با دست خودم آخر تو را
قرن ها مانند یک ضرب المثل بابت کنم
بهتر است از خیر شعر و شب نشینی بگذریم
قبل ازاین باید فقط با حیله ای خوابت کنم...
#محمد_حسین_ملکیان
۹۳۷
۱۱ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.