چند سال بعد روزی که فکرش را هم نمی کنیم

چند سال بعد روزی که فکرش را هم نمی کنیم
توی خیابان با هم روبرو می شویم.
تو از روبرو می آیی.
هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت قدم بر می داری
فقط کمی جا افتاده تر شده ای...
قدم هایم آهسته تر می شود...
به یک قدمی ام می رسی و با چشمان نافذت مرا کامل برانداز می کنی!
درد کهنه ای از اعماق قلبم تیر می کشد...
و رعشه ای می اندازد بر استخوان فقراتم.
هنوز بوی عطر فرانسوی ات را کامل استنشاق نکرده ام که از کنارم رد شده ای...
تمام خطوط چهره ات را در یک لحظه کوتاه در ذهنم ثبت می کنم...
می ایستم و برمی گردم و می بینم تو هم ایستاده ای!
می دانم به چه فکر می کنی!
من اما به این فکر می کنم که چقدر دیر ایستاده ای!
چقدر دیر کرده ای!
چقدر دیر ایستاده ام!
چقدر به این ایستادن ها سال ها پیش نیاز داشتم
قدم های سستم را دوباره از سر می گیرم...
تو اما هنوز ایستاده ای...
خداحافظی‌ها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند اما مطمئناً بازگشت‌ها بدترند.
حضور عینی انسان نمی‌تواند با سایه‌ درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند!


#مارگارت_آتوود
دیدگاه ها (۴)

هر چه آید به سرمباز بگویم گذردوای ازین عمرکه با می گذرد، می ...

گفتی :"تو مرا فراموش می کنی اگر چند روز نبینی ام، نه؟"خندیدم...

چه سخت است برای آدمیکه دلش می خواهدبه اندازه تمام خداحافظی ه...

یه بار نشست روبروم، چایی نباتشو هم زد و گفت "میترسم یه روز ا...

چندسال بعد روزی که فکرش را هم نمی‌کنیمتوی خیابان با هم روبه‌...

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۸

بسم الله الرحمن الرحیم فَنَادَتْهُ الْمَلَائِكَةُ وَهُوَ قَا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط