گفتی :"تو مرا فراموش می کنی اگر چند روز نبینی ام، نه؟"
گفتی :"تو مرا فراموش می کنی اگر چند روز نبینی ام، نه؟"
خندیدم و گفتم :"بیشتر از سه یا حداکثر چهار روز اگر بشود، آره."
کنارِ پنجره ایستاده بودی و خیابان را نگاه می کردی و من فقط صدای ماشین ها را می شنیدم که گاهی بوق می زدند یا صدای ترمزشان می آمد. نمی دانم تو هم به گذرِ ماشین ها یا عابرها نگاه می کردی یا نه. اما همان طور رو به پایین نگاه می کردی و ساکت مانده بودی.
گفتم :"واقعا نگرانی که زود فراموشت کنم؟"
گفتی :"نه. می دانم که باید فراموشم کنی، وقتی ازدواج می کنی یا می روی خارج یا توی همین تهران می روی جایی که دیگر نمی توانم پیدات کنم. این عیبی ندارد. من نگران ام که خودم تو را فراموش کنم ..."
خندیدم و گفتم :"بیشتر از سه یا حداکثر چهار روز اگر بشود، آره."
کنارِ پنجره ایستاده بودی و خیابان را نگاه می کردی و من فقط صدای ماشین ها را می شنیدم که گاهی بوق می زدند یا صدای ترمزشان می آمد. نمی دانم تو هم به گذرِ ماشین ها یا عابرها نگاه می کردی یا نه. اما همان طور رو به پایین نگاه می کردی و ساکت مانده بودی.
گفتم :"واقعا نگرانی که زود فراموشت کنم؟"
گفتی :"نه. می دانم که باید فراموشم کنی، وقتی ازدواج می کنی یا می روی خارج یا توی همین تهران می روی جایی که دیگر نمی توانم پیدات کنم. این عیبی ندارد. من نگران ام که خودم تو را فراموش کنم ..."
۳.۹k
۰۹ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.