part

part1🦋






نامجون«همون بو همون حس همون رنگ و شادابی هیچی اینجا تغییر نکرده بود از آخرین باری که از خونه ب پدریم در اومدم حدود ده سال میگذره خیلی کنجکاوم ببینم مامان و بابا با دیدین من چه حسی پیدا میکنن چمدون کوچیکی که با خودم آورده بودم رو بلند کردم و رفتم سمت در دستم و بردم بالا و زنگ در رو زدم انتظار داشتم مامان با بابا درو باز کنم اما با کسی که پشت در چوبی خونه دیدم خشکم زد اون...اون...نارا بود خواهر کوچکترم که تقریبا آخرین بار وقتی چهار سالش بود دیده بودمش چقدر عوض شده بود چقدر خوشگل تر شده بود چند دقیقه همینطوری به هم زل زده بودیم که نارا دست پاچه تعظیمی کرد و سلام داد




&سلام
-عا سلام نمی‌خوای بری کنار تا بیام تو
&م..معذرت می‌خوام بفرمایید{رفت کنار تا بیاد تو}
-مامان بابا کجان
&مگه نمیدونید؟
-چیو
&رفتن سفر
-چی
&چند ماهی رفتن سفر
-پس چرا چیزی به من نگفتن
&نمی‌دونم
-حیف شد میخواستم یه ماه اینجا بمونم اما الان که اومدم دیگه نمی‌خوام برگردم دوست دارم تعطیلات رو توی این خونه باشم
&هر طور دوست دارین
-چیزی برای خوردن هست؟
&عا راستش نه اما هر چی میل دارین رو بگین درست میکنم
-نمیخواد از بیرون سفارش میدم
&باشه
-میخوای تا آخرش مثل عجل معلق بالای سر من وایسی نمی‌خوای بشینی؟
&چرا{نشست رو مبل}
-این نقاشی ها خیلی قشنگن
&واقعا؟
-اوم
&من کشیدم
-جدا
&اره
-خوبه
&هوای بیرون سرده می‌خواین یه لیوان شکلات داغ درست کنم؟
-اره
&باشه{بلند میشه و می‌ره تو آشپزخونه}









ادامه دارد...
دیدگاه ها (۲۰)

part2🦋&{یه فنجان بزرگ شکلات داغ به همراه چنتا شکلات روی میز ...

part3🦋نامجون«با حرفای نارا حس عجیبی بهم دست داد درسته هیچ وق...

📜 معرفی فیک جدید 📜 🦋اسم: لحظه ی گرگ و میش 📌شخصیت هاکیم نامجو...

part3🦋خونه ی لویلا//لویلا«روی کاناپه ی کرمی رنگی که تو حال ق...

رز سیاه پارت۶ یکم منحرفیه

part26🦋-بیا بشین &وایی چقدر ویو اینگا خوشگله-از تو که خوشگل ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط