p19
رفتیم خونه کوک:قلبت دیگه درد نمیکنه من:نه کوک:مطمئن من:اوهوم کوک:من میرم حموم میام من:برو رفت منم رفتم تو اتاق نشستم رو تخت با گوشیم ور رفتم همون موقع دیدم جونگ کوک با حوله دور کمرش اومد بیرون نگاش کردم آره من بچه پاکیم زشته (چی زشته دوست پسرته😂😐چون من پاک نیستم دلیل نمیشه اونم پاک نباشه😐😂) هی نگاه میکردم یواشکی عضله هارووو مغزم سوت زد سیس پکارو نه یک دو سه چهار پنج شیش هفت هشت ایت بکه🤤(نه اینم پاک نیست😂) کوک:انقدر نگاه نکن یهو دیدی اومدم سراغت من:چ چی من نه نگات نمیکردم کوک:خودتی بگو بکام چندتاست من:۸ تا ن نه تو گوشیم بودم شلوارکشو پاش لباسم تنش نکرد اومد رو تخت گوشیمو از دستم گرفت اومد مابین پام نشست منم که لباسمو عوض کرده بودم شلوار پام نکرده بودم چون تا رون پام بود کوک:پس از بدنم خوشت اومده من:کیه که خوشش نیاد بعدشم تقصیر خودت بود از قصد دو ساعت وایسادی واسه موهات مرتیکه بلیز...... همون موقع مانع حرف زدنم شد لباشو محکم کوبید رو لبام چشمام گرد شد از اونجایی که دلم میخواست همراهی کردم دستشو کشید رو رون پام و میمالید جدا شد تو چشمام نگاه کرد کوک:دیدم خیلی داری حرف میزنی تحمل نکردم بوسیدمت من:کجا خیلی حرف زدم بغلم کرد و بعد کنارم نشست یه لباس آستین کوتاه سفید یکمی گشاد تنش کرد من:گشنته کوک:غذا از بیرون بگیریم من:چی میخوری کوک:هوس همبرگر کردم من:باشه رفتیم بیرون من:جیمینا جیمین:بله من:ما میخوایم شامو از بیرون بگیریم تو چی میخوای جیمین:مرغ سخاری من:پس شد دوتا همبرگر یه مرغ سخاری سه تا سیب زمینی هوم؟ کوک:عالیه
۱۴.۸k
۰۲ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.