موسیو....
موسیو....
موسیوی زیبای من...
دلبر چشم قهوه ای من....
هر وقت این کلمات را روی کاغذ آوردم تا نامه ای برایت بنویسم غرق در پوچی ذهنم شدم..
ذهنی که فقط میخواست کلمات غرق در التماسی را برای طلبیدندت روی کاغذ بنویسد...
ذهنی که با غرورم در جنگی سخت بود..
ولی چه غروری؟چه غروری در برابر دریای چشمانت قامت خم نمیکند؟
موسیوی زیبای من...
دلبر چشم قهوه ای من....
هر وقت این کلمات را روی کاغذ آوردم تا نامه ای برایت بنویسم غرق در پوچی ذهنم شدم..
ذهنی که فقط میخواست کلمات غرق در التماسی را برای طلبیدندت روی کاغذ بنویسد...
ذهنی که با غرورم در جنگی سخت بود..
ولی چه غروری؟چه غروری در برابر دریای چشمانت قامت خم نمیکند؟
۱۲.۸k
۰۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.