رمان پنج انگشتی
رمان پنج انگشتی
پارت:پنجم
شخصیت ها:تیفانی-تهیون-سهون -چانیول-اقای پارک
سهون:به بیمارستان رسوندمش . گذاشتمش روی یه تخت. پرستاره داشت با تلفن حرف میزد صداش کردم پرستار پرستاره ولی توجه نکرد رفتم اون. پشت(پشت میز یی که مشخصات بیمار و میگن) تلفنو از دسته پرستاره گرفتم پرت کردم و داد زدم کری صدات میزنم گفت چی شده اقا چرا اینجوری می کنی؟گفتم اون دختر حالش بده برو ببین چشه. پرستاره رفت تو اتاق بعد چند دیقه اومد بیرون
گفتم چب شد گفت چیزی نیس فشارش اومده پایین گفت سرم تموم شه به هوش می اد گفتم حال تهیون خوبه گفت کدوم تهیون گفتم خواهر تیفانی گفت اقا ما اینجا فقط مریضامون همسر شما و خواهرشون که نیست کلی مریض اینجاس گفتم همونکه تو اتاقه 106عه گفت امروز مرخصه.
چانیول :اقای پارک اقای پارک لطفا صبر کنید.
اقای پارک :چی میگی چان؟
چانیول:چند روزیه از سهون خبری نیست کجاس ؟؟
اقای پارک :درگیر یه دختره.
چانیول:یه دختر؟؟
اقای پارک : اره . اصن به تو چه مربوطه. هان.
چانیول : همینجوری پرسیدم .همون دختری که قرار بود خدمتکارش شه.
اقای پارک : اره.
تیفانی :به هوش که اومدم سهون بالا سرم بود. گفتم تهیون خوبه؟؟
گفت : اره ها بهونه اتو میگره
تیفانی : به هوش اومده؟؟
سهون :اره نگران نباش دکتر بالا سرشه.
تیفانی :چه اتاق تنگیه. یه دره یه تخت.
سهون :اره خیلی بده. همون لحظه دکتر اومد تیفانی رو ببینه درو باز کرد گفته بودم اتاق تنگه من پرت شدم رو تیفانی لب هامون چسبید به هم و دستم افتاد رو سر تیفانی.
دکتر گفت : اقا از این کارا تو بیمارستان نکنید.
تیفانی : با دستاش پرتم کرد اونور.
سهون:تیفانی و ته یون مرخص شدن. سوا ماشینشون کردم راه افتادیم گفتم من سره راه اگر اشکالی نداره یه دیقه برم پیش اقای پارک.
تیفانی گفت اشکال نداره برو.
رفتم پیش اقای پارک.
اقای پارک گفت :به به سهون گلی خوبی تیفانی کجاس ؟؟
گفتم : تو ماشینه. گفت : فهمیدی خونه ندارن؟؟
گفتم :خونه ندارن؟
گفت : اره ندارن .می تونی تیفانی رو ببری خونتون تهیونم بره خونه چان با دوستش تازه بهم زده .
چشام گود شده بود گفتم اخه به چان اعتمادی نیست
پارت:پنجم
شخصیت ها:تیفانی-تهیون-سهون -چانیول-اقای پارک
سهون:به بیمارستان رسوندمش . گذاشتمش روی یه تخت. پرستاره داشت با تلفن حرف میزد صداش کردم پرستار پرستاره ولی توجه نکرد رفتم اون. پشت(پشت میز یی که مشخصات بیمار و میگن) تلفنو از دسته پرستاره گرفتم پرت کردم و داد زدم کری صدات میزنم گفت چی شده اقا چرا اینجوری می کنی؟گفتم اون دختر حالش بده برو ببین چشه. پرستاره رفت تو اتاق بعد چند دیقه اومد بیرون
گفتم چب شد گفت چیزی نیس فشارش اومده پایین گفت سرم تموم شه به هوش می اد گفتم حال تهیون خوبه گفت کدوم تهیون گفتم خواهر تیفانی گفت اقا ما اینجا فقط مریضامون همسر شما و خواهرشون که نیست کلی مریض اینجاس گفتم همونکه تو اتاقه 106عه گفت امروز مرخصه.
چانیول :اقای پارک اقای پارک لطفا صبر کنید.
اقای پارک :چی میگی چان؟
چانیول:چند روزیه از سهون خبری نیست کجاس ؟؟
اقای پارک :درگیر یه دختره.
چانیول:یه دختر؟؟
اقای پارک : اره . اصن به تو چه مربوطه. هان.
چانیول : همینجوری پرسیدم .همون دختری که قرار بود خدمتکارش شه.
اقای پارک : اره.
تیفانی :به هوش که اومدم سهون بالا سرم بود. گفتم تهیون خوبه؟؟
گفت : اره ها بهونه اتو میگره
تیفانی : به هوش اومده؟؟
سهون :اره نگران نباش دکتر بالا سرشه.
تیفانی :چه اتاق تنگیه. یه دره یه تخت.
سهون :اره خیلی بده. همون لحظه دکتر اومد تیفانی رو ببینه درو باز کرد گفته بودم اتاق تنگه من پرت شدم رو تیفانی لب هامون چسبید به هم و دستم افتاد رو سر تیفانی.
دکتر گفت : اقا از این کارا تو بیمارستان نکنید.
تیفانی : با دستاش پرتم کرد اونور.
سهون:تیفانی و ته یون مرخص شدن. سوا ماشینشون کردم راه افتادیم گفتم من سره راه اگر اشکالی نداره یه دیقه برم پیش اقای پارک.
تیفانی گفت اشکال نداره برو.
رفتم پیش اقای پارک.
اقای پارک گفت :به به سهون گلی خوبی تیفانی کجاس ؟؟
گفتم : تو ماشینه. گفت : فهمیدی خونه ندارن؟؟
گفتم :خونه ندارن؟
گفت : اره ندارن .می تونی تیفانی رو ببری خونتون تهیونم بره خونه چان با دوستش تازه بهم زده .
چشام گود شده بود گفتم اخه به چان اعتمادی نیست
۱۸.۹k
۱۴ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.