در دل غروب خورشید وقتی آسمان به رنگهای گرم و دلپذیر می

در دل غروب خورشید، وقتی آسمان به رنگ‌های گرم و دلپذیر می‌آراست، سایه‌های بلند و نرم بر روی زمین پهن می‌شد. نشسته بر روی یک صندلی چوبی قدیمی، با قلبی پر از آرزو و به تماشای رنگ‌ها نشستم. هر لحظه، خورشید به آرامی در افق ناپدید می‌شد و احساس می‌کردم که هر پرتو نور، داستانی از عشق و زندگی را با خود می‌آورد.

صندلی، گویی سکوتی را به‌دنبال داشت؛ سکوتی که در آن صدای دل‌ها و یادهای دریای عشق را می‌شنیدم. غروب خورشید، برایم یادآور لحظه‌های شیرین و تلخ گذشته بود که در هر تلالو نور آن، زندگی دوباره به من لبخند می‌زد. آنگاه که روز به شب می‌رسید، قلبم همچنان به پیروی از آن زیبایی بی‌نظیر می‌تپید؛ چرا که می‌دانستم هر غروبی وفرصتی برای آغاز دوباره‌ای است.
دیدگاه ها (۰)

هر کس یجوری....[ در مراسم تشییع رهبر فلسطینی ]#اسماعیل_هنیه ...

ولی اگه قرار به جنگیدن باشه... #اربعین #اسماعیل_هنیه🌱

و چنان بی‌تابمکه دلم می‌خواهدبــدوم تا تـه دشتبروم تا ســر ک...

فرد وارد بازار قیامت می‌شود. تعجب می‌کند. خدایا! پس چه شد؟ ن...

★هر بار از نو عاشق تو خواهم شد...★

---قسمت ۱۲: لحظه‌های نابغروب بود و نور نارنجی خورشید روی سقف...

سناریو سوکوکو:هیولای زیبا

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط