قطره ای در صدفی پنهان شد رفته رفته به صدف مهمان شد

قطره ای در صدفی پنهان شد. رفته رفته به صدف مهمان شد.
در نهانخانه تاریک صدف، چند روزی که گذشت
دید منزل تنگ است، در و دیوار صدف چون سنگ است
کمی آزرده شد از خود پرسید:
علت آمدنم اینجا چیست؟! قطره ها آزادند، در دل موج زمان فریادند. چیست معنای خود آزاری من؟ چیست بیماری من؟
اگر روزنه ای باز شود دور شوم، ساکن منطقه روشنی و نور شوم...
صدف آهسته شنید این نجوا، گفت:
ای کودک خرد دریا! شکوه کم کن که در این بحر عمیق، ما نگردیم به کس یار و شفیق
ارزشت بیشتر از شبنم نیست، مثل تو در دل دریا کم نیست
ما به کس در دل خود جا ندهیم، تا ندانیم که ارزش دارد بی جهت منزل و ماوا ندهیم
اگر امروز تو در سینه من پنهانی، یا به قول خودت افتاده در این زندانی
مکن از بخت شکایت که بدون تردید، تو در این خانه تاریک ،شوی مروارید
دیدگاه ها (۳)

درک کردن من...ســـــــخت است ...سخت است درک کردن من که...غــ...

چه دل است این دل من؟ که زیک لرزش اشک-بر رخ رهگذری -یا زنالی...

خــــــــــــــــــــــــدایـــــــــــــــا خـــــــــســــ...

زاهدی گوید: جواب 4نفر مرا سخت تکان داد:اول: مرد فاسدی از کنا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط