این روزها انگار همه قوی ان ولی از درون پوسیدن

این روزها انگار همه قوی ان ولی از درون پوسیدن..
همه می‌خندن، اما ته چشم‌هاشون یه خستگی قدیمی جا خوش کرده.
دیگه کسی واسه فهمیدن نمی‌مونه، همه فقط می‌خوان قانع شن که (خوبن)
و این دنیای پر از نقاب، کم‌کم بوی بی‌حسی گرفته.
ما یاد گرفتیم لبخند بزنیم وقتی دلمون داد می‌زنه.
یاد گرفتیم بگیم(من خوبم) چون کسی طاقت شنیدن (نیستم) رو نداره.
ولی بین هم ی این دروغای مودبانه، یه چیز واقعی گم شده: (امنیت)
اون حس نادری که کنار یه آدم خاص داری،
که می‌تونی بی‌نقاب حرف بزنی، بی‌قضاوت، بی‌ترس.
این روزا حال هیچ‌کس واقعاً خوب نیست،
برای همین، کاش یه ذره آروم‌تر با هم رفتار کنیم.
یه کم بی‌ادعاتر، یه ذره صادق‌تر.
کاش یاد بگیریم (آدم امن) همديگه باشیم.
نه زخمی‌کننده، نه تماشاگر سقوط.
نه واسه پز دادن، نه واسه دیده شدن...
فقط چون هنوزم میشه یه گوشه ی این دنیای سرد، بی‌هیاهو، واقعی موند، امن موند،(آدم) موند.💙
Writer:me✍🏻
دیدگاه ها (۶)

من از شب‌ها نمی‌ترسم... از سکوت سنگین بعد از رفتن آدم‌ها، ...

(به حرمت نام مادر) یه روز به دنیا اومدیم، چشم‌هامونو باز کرد...

ساده نباش جانم!قرار نیست هرکس که به تو لبخند زد از سر مهربان...

من فقط رد شده یک لحظه نگاهش کردم👀

هر کدومتون برام زحمت کشیدید واقعا ازتون بابت همه چیز همه چیز...

پس ما نباید دوست داشته باشیم (فیلترینگ) باشه! باید مخالف اس*...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط