دیگر منتظر کسی نیستم... سپیدی کبوترانم را چیدند لبخند از لبهایم بریدند دیگر منتظر کسی نیستم از سرِ خستگی در این ایستگاه نشسته ام ...
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.