روزی مردی رو به حکیمی کرد و گفت ای حکیم چرا همسرم یک گل
روزی مردی رو به حکیمی کرد و گفت: ای حکیم! چرا همسرم یک گل رز را که یک روز زنده است و روز دیگر می میرد این قدر دوست دارد؟ ولی مرا که هر روز برایش می میرم و زنده می شوم دوست ندارد؟ حکیم لبخندی زد و گفت: خیلی قشنگ بود، با وایبر برام بفرستش!
- ۸۹۶
- ۱۲ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط