مثنوی یک قصهای دارد بس زیبا و ارزشمند
مثنوی یک قصهای دارد بس زیبا و ارزشمند
حکایت یک گاو است که از صبح تا شب، توی یک جزیره سبزِ خوش آب و علف مشغول چراست. خوب میچرد، خوب میخورد، علفی باقی نمی گذارد .چاق و فربه میشود
اما شب تا صبح از نگرانی اینکه فردا چه بخورد، هرچه به تناش گوشت شده بود، آب میشود.
حکایت آن گاو، حکایت دل نگرانیهای بیخود ما آدمهاست.
حکایت همان ترسهایی است که هیچوقت اتفاق نمیافتد، فقط لحظههایمان را هدر میدهد.
یک روز چشم باز میکنی، به خودت میآیی، میبینی عمرت در ترس به آینده ای نامعلوم گذشته
و تو لذتی از روزهایت نبردی.
عادت کردهایم هر روز یک دل مشغولی پیدا کنیم.
یک روز غصه گذشته های دور و نزدیک رهایمان نمیکند، یک روز دلواپسی فردای نیامده.
مدتی است فکرم مشغول این تک بیت «باید پارو نزد ، وا داد» شده است.
خوب است گاهی، دلمان را به دریا بزنیم، توکل کنیم و امیدوار باشیم موج بعدی که میآید
ما را به جاهای خوب خوب برساند.
حکایت یک گاو است که از صبح تا شب، توی یک جزیره سبزِ خوش آب و علف مشغول چراست. خوب میچرد، خوب میخورد، علفی باقی نمی گذارد .چاق و فربه میشود
اما شب تا صبح از نگرانی اینکه فردا چه بخورد، هرچه به تناش گوشت شده بود، آب میشود.
حکایت آن گاو، حکایت دل نگرانیهای بیخود ما آدمهاست.
حکایت همان ترسهایی است که هیچوقت اتفاق نمیافتد، فقط لحظههایمان را هدر میدهد.
یک روز چشم باز میکنی، به خودت میآیی، میبینی عمرت در ترس به آینده ای نامعلوم گذشته
و تو لذتی از روزهایت نبردی.
عادت کردهایم هر روز یک دل مشغولی پیدا کنیم.
یک روز غصه گذشته های دور و نزدیک رهایمان نمیکند، یک روز دلواپسی فردای نیامده.
مدتی است فکرم مشغول این تک بیت «باید پارو نزد ، وا داد» شده است.
خوب است گاهی، دلمان را به دریا بزنیم، توکل کنیم و امیدوار باشیم موج بعدی که میآید
ما را به جاهای خوب خوب برساند.
- ۱.۸k
- ۰۲ مرداد ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط