آن قدیمها حالا نه پنجاه سال پیش همین سی سال پیش مثلن تابس
آن قدیمها حالا نه پنجاه سال پیش همین سی سال پیش مثلن تابستان برای ما خوابیدن روی پشت بام زیر لحاف ستارهها بود، یکی از این سریالهای بی جان و رمق تلوزیون که تمام میشد تشک و لحاف را میزدیم زیر بغلمان و میبردیم روی پشت بام پهن میکردیم، مادر یک پارچ آب یخ هم همراهمان میفرستاد، آنموقعها شبها نسیم خنکی میزد مثل حالای تابستانها، بی برکت نبود. تشک خنک میشد روی تشک همدیگر میخوابیدیم که تشک خودمان گرم نشود. ستارهها دانه دانه چشمک میزدند دستها را زیر سرم جمع میکردم و آنقدر نگاه میکردم که خوابم میبرد، مثل حالا نبود که همه چیز را قبل خواب مرور میکنیم و توی مغزمان به اندازهی ۱۳ میلیارد سال خلقت جهان سوال بی پاسخ داریم.
#ازمیان_همینطوری_های_روزانه
#ازمیان_همینطوری_های_روزانه
۳۸۳
۱۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.