رمان.ترسناک بی صدا بمیر 2 ✝ 🔨 🕯
#رمان.ترسناک #بی_صدا_بمیر 2 ✝ 🔨 🕯
❌ شب چهاردهم
☢ فصل دوم
نیا روی صندلی کنار دخترک(آنه) نشست و به صندلی تکیه داد کتابش را باز کرد کتابی با نام سکوت نوعی کتاب روشنانسی در مورد تقوا داشتن...
نیا چشمانش خواب آلود شده بود نوشته های کتاب برایش بزرگ و کوچم می شدند خمیازه ای کشید و سرش را گذاشت روی میز و خوابش برد....طولی نگذشت ناگهان دستانی گرم همچون آتش بر گردنش حس کرد که به شدت آن را می فشرد توان نفس کشیدن نداست چه برسد به حرف زدن به سختی کلمه ها را هجیمی کرد به ....نا...م نمی توانست و نهایت توانش را جمع کرد اگه می گفت نجات پیدا می کرد نمی گفت می مرد هر چه در توان داشت فریاد کشید روح القدس......
صدای خنده های وحشتناک اتاق را پر کرده بود صداهایی را می شنید از پشت در صدای پرستار ها صدای ملانیا که می گفتند: در قفله یکی درو بشکنه....
چشمان نیا پر خون شده بود فشار داد زدن او باعث خونریزی چشمانش شده بود که ناگهان دخترک که وحشت زده زیر پتو رفته بود و به خود می لرزید در هوا معلق شد و با شدت فریاد کشید آری دوباره تسخیر شد نیا جایی را نمی داد خون تمام صورتش را فرا گرفته بود...
دخترک روی تخت افتادو به آرامی بلند شد و لبخندی شیطانی به سمت نیا زد...
نیا نیز می گفت آنه(دخترک) آروم باش بیا کنار من در حالی که او نمی دانست دخترک (آنه) تسخیر شده بود دخترک گلدان روی میز را برداشت و با دستانش تا حدی فشردکه خون فواره کشید....
در شکسته شد همه با هجوم وارد اتاق شدند...دخترک سریع بخش تیز گلدان شکسته را روی گردنش گذاشت....
ملانیا صلیب را به نزدیک آورد که ناگهان دخترک گلدان را روی گردنش کشیدو نقش زمین شد....
هیچکس جرئت نزدیک شدن نداشت...ملانیا فریادزد شما پرستارای احمق چیکار میکنین پس؟؟!! زود باشین
❌ شب چهاردهم
☢ فصل دوم
نیا روی صندلی کنار دخترک(آنه) نشست و به صندلی تکیه داد کتابش را باز کرد کتابی با نام سکوت نوعی کتاب روشنانسی در مورد تقوا داشتن...
نیا چشمانش خواب آلود شده بود نوشته های کتاب برایش بزرگ و کوچم می شدند خمیازه ای کشید و سرش را گذاشت روی میز و خوابش برد....طولی نگذشت ناگهان دستانی گرم همچون آتش بر گردنش حس کرد که به شدت آن را می فشرد توان نفس کشیدن نداست چه برسد به حرف زدن به سختی کلمه ها را هجیمی کرد به ....نا...م نمی توانست و نهایت توانش را جمع کرد اگه می گفت نجات پیدا می کرد نمی گفت می مرد هر چه در توان داشت فریاد کشید روح القدس......
صدای خنده های وحشتناک اتاق را پر کرده بود صداهایی را می شنید از پشت در صدای پرستار ها صدای ملانیا که می گفتند: در قفله یکی درو بشکنه....
چشمان نیا پر خون شده بود فشار داد زدن او باعث خونریزی چشمانش شده بود که ناگهان دخترک که وحشت زده زیر پتو رفته بود و به خود می لرزید در هوا معلق شد و با شدت فریاد کشید آری دوباره تسخیر شد نیا جایی را نمی داد خون تمام صورتش را فرا گرفته بود...
دخترک روی تخت افتادو به آرامی بلند شد و لبخندی شیطانی به سمت نیا زد...
نیا نیز می گفت آنه(دخترک) آروم باش بیا کنار من در حالی که او نمی دانست دخترک (آنه) تسخیر شده بود دخترک گلدان روی میز را برداشت و با دستانش تا حدی فشردکه خون فواره کشید....
در شکسته شد همه با هجوم وارد اتاق شدند...دخترک سریع بخش تیز گلدان شکسته را روی گردنش گذاشت....
ملانیا صلیب را به نزدیک آورد که ناگهان دخترک گلدان را روی گردنش کشیدو نقش زمین شد....
هیچکس جرئت نزدیک شدن نداشت...ملانیا فریادزد شما پرستارای احمق چیکار میکنین پس؟؟!! زود باشین
۴.۲k
۲۱ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.