رمان.ترسناک بی صدا بمیر 2 🃏 🔪
رمان.ترسناک #بی_صدا_بمیر 2 🃏 🔪
❌ شب پانزدهم
✴ ️فصل دوم
خونریزی و سطح جراحت خیلی عمیقه بی هوشه هنوز بهش نیومده!!!
این صدای دکتر بود که داشت شرح حال آنه دخترک رو میداد.....
ملانیا کلافه شده بود به سمت دیگر سالن کنار نیا همکارش رفت که پرستار در حال باند پیچی کردن چشمانش بود حنجره اش ورم کرده بود نمی توانست حرف بزند ملانیا دستان نیا را در دستانش گرفت و گفت حالت خوب میشه نگران نباش!!
این عجیب ترین پرونده خواهران جنگیر ملانیا و نیا بوده اما آن ها با چیزی فراتر از یک جن روبرو شده بودند..
از انتهای سالن دنی همکار آن ها دوان دوان آمد و گفت پیدا کردم پیداشکردم
ملانیا: چی رو پیدا کردی؟
دنی نفس زنان گفت برادر آلن راکسی همون زن راهبه رو پیدا کردم توی نوادا زندگی می کنه!
نیا با اینکه نمی دید سرش را به نشانه ی تعجب چرخاند...
ملانیا بیشتر کنجکاو شد و گفت توضیح بده...
دنی تلفنش را درآورد و گفت با یکی از همکاران آلن راکسی که الان یه زن پیره حرف زدم در مورد برادرش یه سری اطلاعات بهم داد ماجرا این بوده که برادر اون تسخیر میشه و کار های عجیبی می کنه دیوونه بازی و...
و آلن میتونه با شیطانی که برادرش رو تسخیر کرده ارتباط برقرار کنه و در عوض آزادی برادرش که تنها خانواده اش است و مادرش هنگام مرگ اون رو به آلن سپرده ٬ خودش رو قربانی شیطان کرد..
ملانیا گفت چقدر گنک چطور یه راهبه با اینهمه قدرت خودشو تسلیم کرد ماجرا پیچیده اس!! باید برادرشو ببینم
دنی آدرسشو گرفتم..
ملانیا آدرس را گرفت و می خواست برود که دنی دستش را گرفت و گفت صبر کن منم بیام....
ملانیا: نه اینجا به کسی نیاز داره تا از آنه و نیا مراقبت کنه نگران من نباش من حواسم هست...
ملانیا از بیمارستان خارج می شود و به سمت ماشین بی ام دابلیو قرمز رنگش می رود...
اه لعنتی....چرا روشن نمیشه تو شانست...
ماشین روشن نمی شد که ناگهان مردی شیشه ی ماشین را زد و گفت می تونم کمکتون کنم؟
ملانیا پنجره ماشین را پایین کشید و گفت: اوه نمی دونم چشه روشن نمیشه!!
مرد با لبخندی گفت بزارین من یه نگاهی بندازم...
بعد از مدتی با استارت ملانیا ماشین روشن می شود ملانیا ازمرد تشکر می کند و می گوید می تونم تا یه جایی برسونمتون....با اصرار ملانیا مرد سوار می شود کمی از راه را رفته اند که ملانیا می گوید از ترمینال کجا میرین؟
مرد با مکث کوتاهیمی گوید نوادا
ملانیا رنگش می پرد اما هنوز شکاک نشده رو به مرد می کند و می گوید منم دارم میرم ترمینال که برم نوادا!!
با این ماشین قدیمی نمیشه زیاد راه رفت...
❌ شب پانزدهم
✴ ️فصل دوم
خونریزی و سطح جراحت خیلی عمیقه بی هوشه هنوز بهش نیومده!!!
این صدای دکتر بود که داشت شرح حال آنه دخترک رو میداد.....
ملانیا کلافه شده بود به سمت دیگر سالن کنار نیا همکارش رفت که پرستار در حال باند پیچی کردن چشمانش بود حنجره اش ورم کرده بود نمی توانست حرف بزند ملانیا دستان نیا را در دستانش گرفت و گفت حالت خوب میشه نگران نباش!!
این عجیب ترین پرونده خواهران جنگیر ملانیا و نیا بوده اما آن ها با چیزی فراتر از یک جن روبرو شده بودند..
از انتهای سالن دنی همکار آن ها دوان دوان آمد و گفت پیدا کردم پیداشکردم
ملانیا: چی رو پیدا کردی؟
دنی نفس زنان گفت برادر آلن راکسی همون زن راهبه رو پیدا کردم توی نوادا زندگی می کنه!
نیا با اینکه نمی دید سرش را به نشانه ی تعجب چرخاند...
ملانیا بیشتر کنجکاو شد و گفت توضیح بده...
دنی تلفنش را درآورد و گفت با یکی از همکاران آلن راکسی که الان یه زن پیره حرف زدم در مورد برادرش یه سری اطلاعات بهم داد ماجرا این بوده که برادر اون تسخیر میشه و کار های عجیبی می کنه دیوونه بازی و...
و آلن میتونه با شیطانی که برادرش رو تسخیر کرده ارتباط برقرار کنه و در عوض آزادی برادرش که تنها خانواده اش است و مادرش هنگام مرگ اون رو به آلن سپرده ٬ خودش رو قربانی شیطان کرد..
ملانیا گفت چقدر گنک چطور یه راهبه با اینهمه قدرت خودشو تسلیم کرد ماجرا پیچیده اس!! باید برادرشو ببینم
دنی آدرسشو گرفتم..
ملانیا آدرس را گرفت و می خواست برود که دنی دستش را گرفت و گفت صبر کن منم بیام....
ملانیا: نه اینجا به کسی نیاز داره تا از آنه و نیا مراقبت کنه نگران من نباش من حواسم هست...
ملانیا از بیمارستان خارج می شود و به سمت ماشین بی ام دابلیو قرمز رنگش می رود...
اه لعنتی....چرا روشن نمیشه تو شانست...
ماشین روشن نمی شد که ناگهان مردی شیشه ی ماشین را زد و گفت می تونم کمکتون کنم؟
ملانیا پنجره ماشین را پایین کشید و گفت: اوه نمی دونم چشه روشن نمیشه!!
مرد با لبخندی گفت بزارین من یه نگاهی بندازم...
بعد از مدتی با استارت ملانیا ماشین روشن می شود ملانیا ازمرد تشکر می کند و می گوید می تونم تا یه جایی برسونمتون....با اصرار ملانیا مرد سوار می شود کمی از راه را رفته اند که ملانیا می گوید از ترمینال کجا میرین؟
مرد با مکث کوتاهیمی گوید نوادا
ملانیا رنگش می پرد اما هنوز شکاک نشده رو به مرد می کند و می گوید منم دارم میرم ترمینال که برم نوادا!!
با این ماشین قدیمی نمیشه زیاد راه رفت...
۴.۵k
۲۲ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.