به سه راهی تهران پارس که رسیدیم باران تازه تمام شده بود ی
به سه راهی تهران پارس که رسیدیم باران تازه تمام شده بود یک بوی خوش در فضا پیچیده بود که موسم بهار را نوید می داد.
اتوبوس به ایستگاه رسید و هر دو پیاده شدیم!!!
غمزه کنان و عشوه گران طوری از چاله و چوله های پر از آب خیابان می پریدی که کفش های زیبا و مارک دارت خیس و گلی نشود. هر از گاهی هم دستم را می گرفتی و مرا دنبال خودت می کشاندی...
بوی خوش هوا!!!
دستان گرم تو و چشمان درشت و زیبایت مستم کرده بود.آدم مست معمولا پرده دری می کند و صریح حرف می زند.
من با دلی مضطرب اما صدایی لرزان گفتم ؛
تو نگران خیس شدن کفش هایت هستی وغافل از اینکه آب ازسرِ من گذشته است و در حال غرق شدنم.
به گمانم دلخور شدی اما با خنده به پشتم زدی
گفتی؛ " توی این روز بارونی!! از این فلسفه بازی ها دست بردار!!! بگذار کانت، مارکس و هگل در دنیای اموات لااقل امروز آرامش داشته باشند. ""
به احترام خواست تو سکوت کردم.
حالا بعد از گذشت این همه سال دیدی فلسفه نبود '!!
یک واقعیت که همچنان ادامه دارد
این روزها
تمام زندگی ام خلاصه شده در گیراندن سیگار و خواندن نامه های دروغین از معشوقه ای!!!که به ظاهر عاشق خود را دوست دارد
َهنوز هم خودم را گول می زنم که تو واقعاً مرا دوست می داشتی.
نمی دانم!!!
محمد داریوش
تهران --۲اسفند ۹۴
اتوبوس به ایستگاه رسید و هر دو پیاده شدیم!!!
غمزه کنان و عشوه گران طوری از چاله و چوله های پر از آب خیابان می پریدی که کفش های زیبا و مارک دارت خیس و گلی نشود. هر از گاهی هم دستم را می گرفتی و مرا دنبال خودت می کشاندی...
بوی خوش هوا!!!
دستان گرم تو و چشمان درشت و زیبایت مستم کرده بود.آدم مست معمولا پرده دری می کند و صریح حرف می زند.
من با دلی مضطرب اما صدایی لرزان گفتم ؛
تو نگران خیس شدن کفش هایت هستی وغافل از اینکه آب ازسرِ من گذشته است و در حال غرق شدنم.
به گمانم دلخور شدی اما با خنده به پشتم زدی
گفتی؛ " توی این روز بارونی!! از این فلسفه بازی ها دست بردار!!! بگذار کانت، مارکس و هگل در دنیای اموات لااقل امروز آرامش داشته باشند. ""
به احترام خواست تو سکوت کردم.
حالا بعد از گذشت این همه سال دیدی فلسفه نبود '!!
یک واقعیت که همچنان ادامه دارد
این روزها
تمام زندگی ام خلاصه شده در گیراندن سیگار و خواندن نامه های دروغین از معشوقه ای!!!که به ظاهر عاشق خود را دوست دارد
َهنوز هم خودم را گول می زنم که تو واقعاً مرا دوست می داشتی.
نمی دانم!!!
محمد داریوش
تهران --۲اسفند ۹۴
۲.۱k
۲۲ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.