پارت ۳۴مافیای عشق
ات: باشه پس برم بیدارش کنم
اجوما : باشه دختر پس من هم برام به گل ها آب بدم خوب
ات: نه اول بخور بعد
اجوما : باشه دختر
ات رفت که جیمین رو بیدار کنه که
ات: جیمین جیمین بیدار میشی ساعت ۷
ات: جیمییییییمن جیمیییین بیدار شو
جیمین: بابا ات بی خیال بزار بخوابم امروز مدرسه تعطیل
ات: خوب بیدار شو
جیمین: ولم کن
ات: ولت کردم بیدار نمی شی جیمین بیدار شو صبحونه درست کردم
جیمین: نمیخوام تو برو بخور
ات : پس بیدار نمی شی نه
ات رفت یک آب آورد و ریخت تو سر جیمین و جیمین هم پرید از خواب مو هاش خیس شود و چشماش گرد شود
ات: آفرین الان هم بیا صبحونه بخور
جیمین: ات من تو رو می کشم ببین بخدا که سالم نمی زارم ازین اینجا بیای
ات شروع کرد به فرار کردن چون جیمین خیلی عصبانی شود
ات: غلط کردم بخدا غلط کردم ولم کن
جیمین: وایستا کارت دارم ببین بزار دست بهت برسه
ات : جیمین ترو خدا ولم کن دیگه
ات که افتاد زمین و جیمین هم افتاد روش و دستش به دو طرف ات بود و به چشمای هم دیگه نگاه میکردن که به خودشون آمدن و جیمین هم بلند شود و ات هم بلند شود و
ات: خوب بریم صبحونه بخوریم
جیمین : اره بریم
رفتن که اجوما موهای جیمین رو دید
اجوما: پسرم چرا موهات خیس
جیمین : کار دست ات دیگه آدمو نمیزاره راحت بخوابه
ات: خیلی خوب بیا بخور که من باید برم الان بابام و داداشم نگران من هستن
جیمین : باشه ولی من کار دارم و تو مگه یادت نیس که ماشینت اینجاست
ات: ای یادم رفت خوبه باشه من دیگه رفتم
جیمین : باشه ولی اول بخور بعد امروز مدرسه تعطیل هست
ات: نه خیلی ممنون من دیگه خوردم و کی علوم رو بخونیم
جیمین: با بچه ها قرار بزارم ببینم کی میشه
ات: باشه پس خداحافظ
جیمین: خداحافظ
ات هم رفت و سوار ماشین شود و رفت خونه که
تهیونگ : به به خانم ات این طرف ها یادی از ما کردی دو روز کجا بودی
ات: آه سلام داداشی خونی یکی از دوستم بودم
تهیونگ : آه از کی بدون به من بگی و با این لباس نتهای میری خونی دوستت
ات: دیگه اتفاقی بود داداشی و مهمونی دعوتم کرد دیگه تکرار نمیشه
تهیونگ : نه ترو خدا بیا تکرار هم بشه تعارف نکن
ات: خوب داداشی صبحونه خوردی
تهیونگ : اره تو چی خوردی که به خدمت کار بگم
ات: اره خوردم راستی امروز تعطیل هست و میخوام بخوابم
تهیونگ : باشه پس من ساعت ۸ برم یک جای باشه
ات: آه کجا من هم بیام
تهیونگ : نه
ات: داداشی تروخدا
تهیونگ : نه تو مگه فردا امتحان علوم نداری
ات: اوووووففففف باشه پس من برم بخوابم بعد خواب بخونم باشه
تهیونگ باشه که امروز دیروز بهم گفت که سفر کاری دارم دو هفته نیست
ات: آه باشه پس من رفتم بای
تهیونگ : بای
رفت و ات هم رفت دوش گرفت و لباس ها عوض کرد و خوابید که ساعت ۱ بیدار شودم که رفتم غذا خوردم و به جیمین زنگ زدم که جوابم نداد
اجوما : باشه دختر پس من هم برام به گل ها آب بدم خوب
ات: نه اول بخور بعد
اجوما : باشه دختر
ات رفت که جیمین رو بیدار کنه که
ات: جیمین جیمین بیدار میشی ساعت ۷
ات: جیمییییییمن جیمیییین بیدار شو
جیمین: بابا ات بی خیال بزار بخوابم امروز مدرسه تعطیل
ات: خوب بیدار شو
جیمین: ولم کن
ات: ولت کردم بیدار نمی شی جیمین بیدار شو صبحونه درست کردم
جیمین: نمیخوام تو برو بخور
ات : پس بیدار نمی شی نه
ات رفت یک آب آورد و ریخت تو سر جیمین و جیمین هم پرید از خواب مو هاش خیس شود و چشماش گرد شود
ات: آفرین الان هم بیا صبحونه بخور
جیمین: ات من تو رو می کشم ببین بخدا که سالم نمی زارم ازین اینجا بیای
ات شروع کرد به فرار کردن چون جیمین خیلی عصبانی شود
ات: غلط کردم بخدا غلط کردم ولم کن
جیمین: وایستا کارت دارم ببین بزار دست بهت برسه
ات : جیمین ترو خدا ولم کن دیگه
ات که افتاد زمین و جیمین هم افتاد روش و دستش به دو طرف ات بود و به چشمای هم دیگه نگاه میکردن که به خودشون آمدن و جیمین هم بلند شود و ات هم بلند شود و
ات: خوب بریم صبحونه بخوریم
جیمین : اره بریم
رفتن که اجوما موهای جیمین رو دید
اجوما: پسرم چرا موهات خیس
جیمین : کار دست ات دیگه آدمو نمیزاره راحت بخوابه
ات: خیلی خوب بیا بخور که من باید برم الان بابام و داداشم نگران من هستن
جیمین : باشه ولی من کار دارم و تو مگه یادت نیس که ماشینت اینجاست
ات: ای یادم رفت خوبه باشه من دیگه رفتم
جیمین : باشه ولی اول بخور بعد امروز مدرسه تعطیل هست
ات: نه خیلی ممنون من دیگه خوردم و کی علوم رو بخونیم
جیمین: با بچه ها قرار بزارم ببینم کی میشه
ات: باشه پس خداحافظ
جیمین: خداحافظ
ات هم رفت و سوار ماشین شود و رفت خونه که
تهیونگ : به به خانم ات این طرف ها یادی از ما کردی دو روز کجا بودی
ات: آه سلام داداشی خونی یکی از دوستم بودم
تهیونگ : آه از کی بدون به من بگی و با این لباس نتهای میری خونی دوستت
ات: دیگه اتفاقی بود داداشی و مهمونی دعوتم کرد دیگه تکرار نمیشه
تهیونگ : نه ترو خدا بیا تکرار هم بشه تعارف نکن
ات: خوب داداشی صبحونه خوردی
تهیونگ : اره تو چی خوردی که به خدمت کار بگم
ات: اره خوردم راستی امروز تعطیل هست و میخوام بخوابم
تهیونگ : باشه پس من ساعت ۸ برم یک جای باشه
ات: آه کجا من هم بیام
تهیونگ : نه
ات: داداشی تروخدا
تهیونگ : نه تو مگه فردا امتحان علوم نداری
ات: اوووووففففف باشه پس من برم بخوابم بعد خواب بخونم باشه
تهیونگ باشه که امروز دیروز بهم گفت که سفر کاری دارم دو هفته نیست
ات: آه باشه پس من رفتم بای
تهیونگ : بای
رفت و ات هم رفت دوش گرفت و لباس ها عوض کرد و خوابید که ساعت ۱ بیدار شودم که رفتم غذا خوردم و به جیمین زنگ زدم که جوابم نداد
- ۵.۶k
- ۲۶ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط