پارت ۳۳مافیای عشق
جیمین : الان هم باید تاوان همه چی رو بدی و اون سال ها که با درد و نتهای منو بکشی (عصبانی و آخر خند عصبانی کرد )
جیمین: جونگکوک به سربازان بگو که این عو▪︎ض▪︎ی آ▪︎ش▪︎غ▪︎ال رو ببر عمارت سه تامون و توی اتاق شکنجه بزار باشه
جونگکوک: باشه
جونگکوک که به یکی از بادیگاردگفت : این کیم نامجون با همسرش مینبوم رو ببرین عمارت کاخ سیاه
بادیگارد : چشم قربان شنیدین که ارباب چی گفت ببرین
و آقای کیم نامجون و مینبوم رو از در پشتی بردن و جونگکوک و جیمین از پله به پایین رفتن و رفتن پیشه ات و یونا
ویو ات
من و یونا داشتیم شربت میخورد که یونا منو به زور داد و مزه هم خوب بود و خوردم که ساعتو نگاه کردیم دیدیم ساعت ۱ بود چقدر زود که منو و یونا خوابمون میومد که دیدم جیمین و جونگکوک دارن میان و نشستن پیشمون
ات : میگم جیمین خوابم میاد میشه بریم
جیمین : باشه دقیقا ما هم کارمون تموم شود
و رفتن
یونا که خوابش میومد سرشو گذاشت به شونه جونگکوک که جونگکوک ازین کار نیشخند زد که استایل بغل گرفت بلندش کرد و رفت سوار ماشین شودن و جونگکوک که میدونس که یونا کسی رو نداره و فقط یک برادر داره که آفریقا هست و برد خونه خودش و که دید خواهرش نبود و چند بار هم زنگ زد و پیام داد که امروز امدم و دیدم نبودی و رفتم خونی یکی از دوستم و فردا میام خداحافظ داداشی گلم
و چون جونگکوک دوتا اتاق داره که یکی یونا گذاشت و یکی دیگر خودش رفت حموم و آمد لباس هم پوشید و رفت خوابید
ویو جیمین
جیمین : ات خونتون کجاست
ات جوابی نداد
جیمین : ات مگه با تو نیستم
صورتشو چرخید که دید ات خوابیده و کنار زد که میخواست بیدارش کنه که دلش نیومد بیدارش کن و رفت خونش
رفت گذاشت که تخت خواب و اون روی مبل خوابید و حوصله خواهرش نداره و اگر بره اتاقش غر غر میکنه و رفت روی مبل و پیام داد که شب میمونم پیش دوستم و فردا شاید شب بیام خان داداش
و جیمین که خسته بود رفت دوش گرفت و ارم لباس پوشید که ات بیدار نشه و رفت خوابید
صبح ساعت ۶ بود
ات بیدار شود که دید خونی جیمین خوابید و بلند شود که دید همه خواب بود و دید که جیمین روی مبل خوابید و دستاش هم بغل کرد و توی دلش میگفت که جیمین چقدر کیوت و با نازی خوابید انگار بچه ها خوابید و رفت داخل آشپز خونه که آروم که کسی بیدار نشه و صبحونه درست کنه که میخواست سفر رو بچینه که اجوما بیدار شود که دید ات همه چی آماده کرد
اجوما : سلام دختر چرا منو بیدار نکردی و تو کی آمدی
ات: سلام اجوما صبح بخیر من دیدم که تو خوابی و دلم نیومد بیدارت کنم دیروز با جیمین رفتیم مهمونی و نمیدونم چطوری امدم و ساعت چند امدم بیا صبحونه بخور
اجوما : باشه اول باید ارباب بیدار بشه بعد بخوریم
ات: چرا ؟
اجوما : قانون خونه ارباب اینجوری هست
جیمین: جونگکوک به سربازان بگو که این عو▪︎ض▪︎ی آ▪︎ش▪︎غ▪︎ال رو ببر عمارت سه تامون و توی اتاق شکنجه بزار باشه
جونگکوک: باشه
جونگکوک که به یکی از بادیگاردگفت : این کیم نامجون با همسرش مینبوم رو ببرین عمارت کاخ سیاه
بادیگارد : چشم قربان شنیدین که ارباب چی گفت ببرین
و آقای کیم نامجون و مینبوم رو از در پشتی بردن و جونگکوک و جیمین از پله به پایین رفتن و رفتن پیشه ات و یونا
ویو ات
من و یونا داشتیم شربت میخورد که یونا منو به زور داد و مزه هم خوب بود و خوردم که ساعتو نگاه کردیم دیدیم ساعت ۱ بود چقدر زود که منو و یونا خوابمون میومد که دیدم جیمین و جونگکوک دارن میان و نشستن پیشمون
ات : میگم جیمین خوابم میاد میشه بریم
جیمین : باشه دقیقا ما هم کارمون تموم شود
و رفتن
یونا که خوابش میومد سرشو گذاشت به شونه جونگکوک که جونگکوک ازین کار نیشخند زد که استایل بغل گرفت بلندش کرد و رفت سوار ماشین شودن و جونگکوک که میدونس که یونا کسی رو نداره و فقط یک برادر داره که آفریقا هست و برد خونه خودش و که دید خواهرش نبود و چند بار هم زنگ زد و پیام داد که امروز امدم و دیدم نبودی و رفتم خونی یکی از دوستم و فردا میام خداحافظ داداشی گلم
و چون جونگکوک دوتا اتاق داره که یکی یونا گذاشت و یکی دیگر خودش رفت حموم و آمد لباس هم پوشید و رفت خوابید
ویو جیمین
جیمین : ات خونتون کجاست
ات جوابی نداد
جیمین : ات مگه با تو نیستم
صورتشو چرخید که دید ات خوابیده و کنار زد که میخواست بیدارش کنه که دلش نیومد بیدارش کن و رفت خونش
رفت گذاشت که تخت خواب و اون روی مبل خوابید و حوصله خواهرش نداره و اگر بره اتاقش غر غر میکنه و رفت روی مبل و پیام داد که شب میمونم پیش دوستم و فردا شاید شب بیام خان داداش
و جیمین که خسته بود رفت دوش گرفت و ارم لباس پوشید که ات بیدار نشه و رفت خوابید
صبح ساعت ۶ بود
ات بیدار شود که دید خونی جیمین خوابید و بلند شود که دید همه خواب بود و دید که جیمین روی مبل خوابید و دستاش هم بغل کرد و توی دلش میگفت که جیمین چقدر کیوت و با نازی خوابید انگار بچه ها خوابید و رفت داخل آشپز خونه که آروم که کسی بیدار نشه و صبحونه درست کنه که میخواست سفر رو بچینه که اجوما بیدار شود که دید ات همه چی آماده کرد
اجوما : سلام دختر چرا منو بیدار نکردی و تو کی آمدی
ات: سلام اجوما صبح بخیر من دیدم که تو خوابی و دلم نیومد بیدارت کنم دیروز با جیمین رفتیم مهمونی و نمیدونم چطوری امدم و ساعت چند امدم بیا صبحونه بخور
اجوما : باشه اول باید ارباب بیدار بشه بعد بخوریم
ات: چرا ؟
اجوما : قانون خونه ارباب اینجوری هست
- ۳.۴k
- ۲۵ تیر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط