داستان ترسناک

داستان ترسناک

این داستان مربوط به سال ۹۵ میشه ما قصد رفتن به مشهد داشتیم کسایی که سبزواری هستن میدونن اول استیره بعدش سبزوار و بعد مشهده ما چند روز اونجا بودیم چون فامیلای مادرم و پدربزرگم تو استیر و سبزوارن ما رفتیم خونه برادر پدر بزرگم که مرد خوبی بود و زن خوبی داشت و هر دوشون مهربون بودند اونجا بعضی از خونه هاش قدیمی و کاه گلی بودن به طوری که خونه های قدیمیش در چوبی دارن خلاصه خونه اینا یک حیاط بزرگ داشت و از شانس ما دسشویی‌شون تو حیاط بود و یک باغچه تقریبا بزرگ داشت من شب که رفتم دسشویی انگار صداهایی پشتم میشنیدم صدای یه حیوون مثل خر یا گوسفندی چیزی و از اونجایی که من از جن و اینا میترسم سری سرمو برگردوندم دیدم کسی پشت سرم نیست رفتم دسشویی و تو راه برگشت که بودم دیدم یکی پشت سرمه قد بلند و با شاخ و هیکلی بزرگ من به محض اینکه اونو دیدم زبونم بند اومد به زور فقط گفتم تو کی هستی و داشتم از حال میرفتم که یه به نام خدا گفتم و دویدم سمت خونه و اون پشت سرم داشت میخندید ماجرا رو به داداش پدر بزرگم گفتم و گفت اینجا به دلیل این که قدیمیه هنوز جن داره.
دیدگاه ها (۱)

سلام.این اتفاقی که تعریف میکنم مربوط میشه به ٢ ٣ سال پیش.صبح...

سلام این داستانی که میخوام بگم کاملا واقعیه و برای خودم پیش ...

✨ وحشتناکترین زن جهانرنی اهل بنگلادش با برآمدگیهای متعدد در...

✖ ️11 تا از اصل شیطان پرست شدن✖ ️شیطان پرستان جدید به خدایی ...

ترسناک ترین خاطره ی من

ویو تیهونگ : داشتم خو خیابون پس کوچه ها قدم میزدم که یه دختر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط