دو تا دلداده بودند یکیشان شب بود آن دیگری روز شب فکر

دو تا دلداده بودند، یکی‌شان شب بود، آن دیگری روز. شب فکر می‌کرد عاشق روز است و برای همین اوست که باید به دیدن روز برود اما هر بار که می‌رفت روز را نمی‌دید. این شد که نامه‌ای به روز نوشت و گفت:
- باش تا ببینمت
از آن‌ور، روز می‌ایستاد تا شب را ببیند اما شب هیچ‌وقت نمی‌آمد.
از اینجا بود که خدا عاشق و معشوق را مثل شب و روز کرد که هیچ وقت به هم نرسند، مگر در لحظه گرک و میش، که سرانگشت هاشان را لحظه‌ای به هم می رسانند اما نه برای وصال، که در لحظه‌ی جدایی.
#علیرضا_روشن
دیدگاه ها (۱)

دو تا دلداده بودند، یکی‌شان شب بود، آن دیگری روز. شب فکر می‌...

روز شماری ما هم داره ته میکشه تاریخ اعزام 98/12/4

موفقیت.... یعنی آنطور که دل خودتان می خواهد زندگی کنید؛ کاری...

در وصل تو پیوسته به گلشن بودمدر هجر تو با ناله و شیون بودمگف...

🌱🍒سوگ دوستی بی نام ترین اندوه دنیاست.درهر دوستی لحظه ای می ر...

ماهی  به آب بگفتا ، من عاشق تو هستم...از لذت حضورت ، مى را ن...

تاوان خوشبختی اینده ات را اکنون پس بده

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط